کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محتاج شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محتاج شدن
مترادف و متضاد
۱. نیازمند شدن، حاجتمند شدن
۲. تهیدست شدن، مستمند شدن ≠ مستغنی شدن، بینیاز شدن، غنی شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محتاج شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نیازمند شدن، حاجتمند شدن ۲. تهیدست شدن، مستمند شدن ≠ مستغنی شدن، بینیاز شدن، غنی شدن
-
واژههای مشابه
-
محتاج کردن
واژگان مترادف و متضاد
نیازمند ساختن، نیازمند کردن ≠ بینیاز کردن
-
محتاج الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mohtājon'elayh آنچه مورد نیاز است.
-
آل محتاج
لغتنامه دهخدا
آل محتاج . [ ل ِ م ُ ] (اِخ ) خانواده ای مشهور که در عهد پادشاهان سامانی و غزنوی متصدی کارهای مهم و دارای مناصب عالی بوده اند، حکومت و ولایت چغانیان در ماوراءالنهر بایشان اختصاص داشته است ، نخستین امیر معروف این خانواده ابوبکر محمدبن مظفربن محتاج است...
-
محتاج الیه
لغتنامه دهخدا
محتاج الیه . [ م ُ جُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) کسی و یا چیزی که لازم و ضرور باشد و وجود آن در کار لازم بود. (ناظم الاطباء). بایسته . دروا. دربایست .وایه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا).- محتاج الیه بودن ؛ بایستی . (یادداشت مرحوم دهخ...
-
محتاج بودن
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
محتاج و مشتاق
فرهنگ گنجواژه
علاقمند.
-
محتاج به اقدام یا کمک فوری
دیکشنری فارسی به عربی
ملح
-
جستوجو در متن
-
احواج
لغتنامه دهخدا
احواج . [ اِح ْ ] (ع مص ) نیازمند کردن . (تاج المصادر بیهقی ). حاجتمند گردانیدن . محتاج کردن . || حاجتمند شدن . محتاج شدن . نیازمند گشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
بوط
لغتنامه دهخدا
بوط. [ ب َ ] (ع مص ) محتاج شدن پس از توانگری و خوار شدن پس از ارجمندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مترب
لغتنامه دهخدا
مترب . [ م َ رَ ] (ع مص ) محتاج گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خاک آلوده شدن . || زیان کار شدن . || دوسیدن به خاک . (از ناظم الاطباء).
-
ناگزیر شدن
لغتنامه دهخدا
ناگزیر شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچار شدن . مجبور شدن . درمانده و لاعلاج گشتن . رجوع به ناگزیر شود. || واجب شدن . لازم آمدن . ضرورت یافتن : کنون آفرین تو شد ناگزیربه ما هرکه هستیم برنا و پیر. فردوسی .چنین گفت با طوس گودرز پیرکه ما را کنون جنگ ...
-
فقیر گردیدن
لغتنامه دهخدا
فقیر گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) فقیر شدن . محتاج شدن . بی چیز شدن . مقابل غنی گردیدن : آن نه مال است که چون دادیش از تو بشودزو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر.ناصرخسرو.