کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محبر
/mohabber/
معنی
۱. کسی که چیزی را نیکو و آراسته میکند.
۲. آنکه خط را زیبا مینویسد؛ آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا میآراید.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohabber ۱. کسی که چیزی را نیکو و آراسته میکند.۲. آنکه خط را زیبا مینویسد؛ آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا میآراید.
-
محبر
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خوشنویس . 2 - آرایندة سخن و شعر.
-
محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] (اِخ ) لقب ربیعة شاعر عرب که پدرش سفیان نام داشت . (از منتهی الارب ).
-
محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) محبرة [ م َ / م ِ ب َ رَ ] . (منتهی الارب ). سیاهی دان . دوات . (دهار). دوات و مرکب دان . (ناظم الاطباء).
-
محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) در بیت ذیل از منوچهری به جای مُحَبِّر آمده است به معنی خط نیکو نویسنده : به زیر پر قوش اندر همه چون چرخ دیباهابه پر کبک بر خطی سیه چون خط محبرها. منوچهری .|| نشان کننده و علامت گذارنده . || کسی که شادی کند. (ناظم الاطباء).
-
محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ُ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) نام اسب ضراربن ازور که قاتل مالک بن نویره است . (منتهی الارب ).
-
محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ُ ح َب ْ ب َ ] (ع ص ) کسی که بر بدن او نشانه های گزیدگی کیکها باقی باشد. || تیر نیکو تراشیده . || برد محبر؛ چادر منقش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راه راه . مخطط. برد مخطط. برد مخطط به دو رنگ یا خاصة مخطط به خط سیاه و زرد. (یادداشت مرحو...
-
محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] (اِخ )لقب طفیل بن عوف غنوی شاعری از عرب . (منتهی الارب ).
-
محبر
لغتنامه دهخدا
محبر. [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) کسی که نیکو و آراسته میکند چیزی را. (ناظم الاطباء). || نیکو خط نویسنده . || آراینده ٔ سخن و شعر : و بعد چنین گوید محرر این تألیف و محبر این تصنیف . (المعجم شمس قیس ص 1).
-
محبر
دیکشنری عربی به فارسی
مرکبي , جوهري
-
جستوجو در متن
-
مرکبی
دیکشنری فارسی به عربی
محبر
-
جوهری
دیکشنری فارسی به عربی
محبر
-
محبرة
لغتنامه دهخدا
محبرة. [ م ُ ح َب ْ ب َ رَ ] (ع ص ) مؤنث محبر. || شاة محبرة؛ گوسپندی که در چشمش نقطه های سیاه و سفید باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
عقربان
لغتنامه دهخدا
عقربان . [ ع َ رَ ] (اِ) دوائی است که آن را حشیةالطحال خوانند. و بعضی گویند دوائی است که آن را به شیرازی زنگی دارو خوانند. و بعضی دیگر گویند بیخ محبر کَبَر رومی است . (برهان ). به لغت اندلس اسقولوفندریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه...