کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محالة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محالة
لغتنامه دهخدا
محالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) چوب که گلکاران بر آن قرار گیرند در وقت گلکاری . (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
-
محالة
لغتنامه دهخدا
محالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) دولاب و چرخ کلان چاه . ج ، محال ، محاول . (منتهی الارب ذیل م ح ل ؛ ح ول ). منجنون یعنی چرخ بزرگ چاه . بکره ٔ بزرگ . بکره . (یادداشت مرحوم دهخدا).چرخ دلو بزرگ . (منتهی الارب ذیل م ح ل ). || استخوان پشت مازه . (یادداشت مرحوم د...
-
محالة
لغتنامه دهخدا
محالة. [ م ُ حال ْ ل َ] (ع مص ) فرود آمدن با کسی . (از منتهی الارب ). با کسی فرود آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || هم منزل شدن با کسی . (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
محاله
واژگان مترادف و متضاد
۱. توانایی، قدرت ۲. مهارت ۳. چاره
-
واژههای همآوا
-
مهالة
لغتنامه دهخدا
مهالة. [ م ُ هال ْ ل َ ] (ع مص ) ماهانه کردن اجیر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی را اجیر کردن در هر ماه در مقابل چیزی . (از اقرب الموارد). هلال .
-
جستوجو در متن
-
محاول
لغتنامه دهخدا
محاول . [ م َ وِ ] (ع اِ) ج ِ محالة. (منتهی الارب ). رجوع به مَحالَة شود.
-
محل
لغتنامه دهخدا
محل . [ م ُ ح ُ ] (ع اِ) جج ِ محالة. (منتهی الارب ). رجوع به محالة شود.
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محالة؛ استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || ج ِ محالة؛ چرخ دلو بزرگ و مهره ٔ پشت شتر. (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
-
قحوم
لغتنامه دهخدا
قحوم . [ ق َ ] (ع ص ) پیر فرتوت . || محالةٌ قحوم ٌ؛ چرخ زودروان . (منتهی الارب ).
-
فوهاء
لغتنامه دهخدا
فوهاء. [ ف َ ] (ع ص ) چاه گشاده دهانه . (منتهی الارب ). || مؤنث افوه است : محالة فوهاء؛ چرخ درازدندانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || طعنة فوهاء؛ گشاده . (اقرب الموارد).
-
مرازن
لغتنامه دهخدا
مرازن . [ م ُ زِ ](ع ص ) هم منزل و کسی که با دیگری در یک خانه منزل کند و کسی که با دیگری در یک زمان فرودآید. (ناظم الاطباء): هو مرازنه ؛ مخاله . (متن اللغة). محاله . (منتهی الارب ). نعت فاعلی است از مرازنة. رجوع به مرازنة شود.
-
لامحال
لغتنامه دهخدا
لامحال . [ م َ ] (از ع ، ق مرکب ) مخفف لامحالة. ناچار. ناگزیر : تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال او را بود خدا و خداوند دستگیر. منوچهری .رنج مبر تو که خود به خاک یکی روزپُرّ کنندش بلامحال و محاله . ناصرخسرو.تا فرود آئی به آخر گرچه دیربر در شهر نُمیدی ل...