کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محال
/mahāl[l]/
معنی
= مَحل
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکانناپذیر، ناشدنی، نشدنی ≠ ممکن
۲. اندیشه باطل
برابر فارسی
نشدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محال
واژگان مترادف و متضاد
۱. غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکانناپذیر، ناشدنی، نشدنی ≠ ممکن ۲. اندیشه باطل
-
محال
واژگان مترادف و متضاد
۱. محلها، جایها ۲. نواحی، مناطق، ناحیهها، منطقهها، بلوکات، بلوکها
-
محال
فرهنگ واژههای سره
نشدن
-
محال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: محالّ، جمعِ محلّ] [قدیمی] mahāl[l] = مَحل
-
محال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mehāl نیرنگ؛ مکر.
-
محال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مُحال] mo(a)hāl ۱. ناشدنی؛ ناشو؛ غیرممکن.۲. (اسم) [قدیمی] سخن بیسروته و ناممکن.۳. [قدیمی] زشت.۴. [قدیمی] نادرست.
-
محال
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ محل . 1 - محل ها، جای ها. 2 - بلوک .
-
محال
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) نشدنی ، غیرممکن .
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محالة؛ استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || ج ِ محالة؛ چرخ دلو بزرگ و مهره ٔ پشت شتر. (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م َ ] (ع اِ) چرخ دلو بزرگ . (منتهی الارب ). چرخ بزرگ آبکشی . (ناظم الاطباء). || نوعی از زیور. (منتهی الارب ). نوعی از زیور زنان . (ناظم الاطباء). || استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || حیله . (منتهی الارب ذیل ح ول ). چاره . (یاددا...
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م َ ] (ع مص ) محل . (منتهی الارب ). سیاست کردن بر سلطان و رنج دادن او را به سعایت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مِحال . (منتهی الارب ).
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م َ حال ل ] (ع اِ) ج ِ محل . جاهای فرود آمدن و جاهای گشادن ، مستعمل میشود بمعنی مطلق جای در این صورت جمع محل است . محال به فتح در اصل محالل بود لام را در لام ادغام کردند محال شد. (غیاث ). ج ِ محل . (ناظم الاطباء). نواحی و اطراف : و چون ردای ...
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م ِ ] (ع اِمص ، اِ) مکر و فریب . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ترفند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || توانائی . (منتهی الارب ). قدرت و توانائی . (ناظم الاطباء). || رنج و عذاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و هو شدیدالمحال ؛ ای شدید العذاب ...
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م ِ ] (ع مص ) مماحلة. (منتهی الارب ذیل م ح ل ). با هم دشمنی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || با هم فریفتن و مکر کردن . (از منتهی الارب ). با کسی مکر کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). با کسی مکر و کیدکردن . (المصادر زوزنی ). مکر و کید نمو...
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م ُ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احاله . تغییر یافته از وجه صواب . مستحیل . ناممکن . (منتهی الارب ). امر نابودنی که بودن آن ممکن نباشد. (غیاث ) (آنندراج ) . ممتنع. محال (که اغلب بفتح میم تلفظ میشود در اصل بضم است ، ولی در «لا محالة منه » به معنی ن...