کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محاسن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محاسن
/mahāsen/
معنی
۱. [جمعِ حُسن] = حُسن
۲. [مجاز] موی صورت مردان؛ ریش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ریش، لحیه
۲. احسانها، حسنات، حسنها، خوبیها، فضایل، مناقب، نیکوییها، نیکیها ≠ سیئات
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محاسن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ریش، لحیه ۲. احسانها، حسنات، حسنها، خوبیها، فضایل، مناقب، نیکوییها، نیکیها ≠ سیئات
-
محاسن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mahāsen ۱. [جمعِ حُسن] = حُسن۲. [مجاز] موی صورت مردان؛ ریش.
-
محاسن
فرهنگ فارسی معین
(مَ س ) [ ع . ] (اِ.) جِ حسن . 1 - نیکویی - ها، خوبی ها. 2 - موی صورت ، ریش و سبیل .
-
محاسن
لغتنامه دهخدا
محاسن . [ م َ س ِ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن علی بن نجاالتنوخی الحموی دمشقی صالحی ، مکنی به ابوابراهیم و ملقب به ضیاءالدین فقیه حنبلی و از پارسایان ژنده پوش بود و به فتوی و حدیث پرداخت و مدرسه ٔ ضیائیه ٔ محاسنیه را به دمشق بنا نهاد. در قاسیون دمشق درگذ...
-
محاسن
لغتنامه دهخدا
محاسن . [ م َ س ِ ] (اِخ ) نام بطنی است . (از انساب سمعانی ).
-
محاسن
لغتنامه دهخدا
محاسن . [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ حسن برخلاف قیاس ، نیکوئیها و خوبیها. کردارهای نیکو و احسانها. خیرات و زیبائیها. (ناظم الاطباء). مقابل مَساوی : نیکوئیها و معایب و مثالب و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی ص 96 چ ادیب ). محاسن و مقابح ویرا باز نمود...
-
واژههای مشابه
-
پهن محاسن
لغتنامه دهخدا
پهن محاسن . [ پ َ م َ س ِ ] (ص مرکب ) پهن ریش .
-
خوش محاسن
لغتنامه دهخدا
خوش محاسن .[ خوَش ْ / خُش ْ م َ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه ریش نکو دارد. آنکه ریش خوب دارد. آنکه ریش او بصورت او می آید.
-
کافور در محاسن کشیدن
لغتنامه دهخدا
کافور در محاسن کشیدن . [ دَ م َ س ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سپید گردانیدن ریش . (آنندراج ) : حرفی بخوان که چون ورق از جهل شد سفیدکافور در محاسن بخت جوان کشید.میرخسروی .
-
ابراهیم بن محاسن
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن محاسن . [ اِ م ِ ن ِ ؟ ] (اِخ ) مکنی به ابواسحاق . از مردم قصرقضاعه . شاعر عرب . وفات به بغداد (515 هَ .ق .).
-
جستوجو در متن
-
محسن
لغتنامه دهخدا
محسن . [ م َ س َ ] (ع اِ) واحد محاسن . یکی محاسن . یعنی جای خوب و نیکو از بدن . (منتهی الارب ). رجوع به محاسن شود.
-
لحیه
واژگان مترادف و متضاد
ریش، محاسن
-
معایب
واژگان مترادف و متضاد
بدیها، زشتیها، عیبها ≠ محاسن