کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجن
/mejan[n]/
معنی
سپر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مجنّ، جمع: مجانّ] [قدیمی] mejan[n] سپر.
-
مجن
فرهنگ فارسی معین
(مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) سپر.
-
مجن
لغتنامه دهخدا
مجن . [ م ِ ج َن ن ] (ع اِ) سپر. (دهار). سپر. ج ، مَجان ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است . مِجَنَّة. (آنندراج ) (غیاث ). سپر فراخ . سپر. اسپر. جُنَّة. تُرس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای گه انداختن تیر آ...
-
مجن
لغتنامه دهخدا
مجن . [ م ُ ] (ع مص ) بی باک گردیدن . (آنندراج ). مَجانَة. (ناظم الاطباء). || شوخ چشم شدن . (آنندراج ). رجوع به مجانة شود.
-
مجن
لغتنامه دهخدا
مجن . [ م ُ ج َن ن ] (ع ص ) مجنون و دیوانه . (ناظم الاطباء).
-
مجن
لغتنامه دهخدا
مجن . [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) قصبه ای جزو دهستان پشت بسطام در بخش قلعه نو شهرستان شاهرود است که در 42 هزارگزی غرب قلعه نو واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 3400 تن سکنه دارد. تابستانها از حدود گرگان برای استفاده از هوای ییلاقی و تعلیف احشام ، عده ای به ا...
-
جستوجو در متن
-
مجان
لغتنامه دهخدا
مجان . [ م َ جان ن ] (ع اِ) ج ِ مِجَن ّ. (منتهی الارب ). ج ِمجن و مِجَنَّة. (اقرب الموارد). رجوع به مجن شود.
-
مجان
فرهنگ فارسی معین
(مَ نّ) [ ع . ] (اِ.) ج . مجن . سپرها.
-
مجنة
لغتنامه دهخدا
مجنة. [ م ِ ج َن ْ ن َ ](ع اِ) سپر. مِجَن ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجن شود.
-
سپر
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسپر، درق، درقه، مجن ۲. محافظ ۳. ضربهگیر ۴. حائل، مانع، حفاظ
-
مجانة
لغتنامه دهخدا
مجانة. [ م َ ن َ ] (ع مص ) بی باک گردیدن و شوخ چشم گردیدن . مُجون . مُجن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). در گفتار و کردار بی پروا بودن یعنی شوخ بودن و آن ضد «جِدّ» است . (از اقرب الموارد).
-
مژن
لغتنامه دهخدا
مژن . [ م ِ ژَ ] (اِ) مِجن ّ. (شعوری ). سپر. مزن : چون بکشید آفتاب تیغ بر ارباب جوع نان تنک ساختند در لو تیغش مژن .احمد اطعمه (از سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1350).
-
سائس پنجم رواق
لغتنامه دهخدا
سائس پنجم رواق . [ ءِ س ِ پ َ ج ُ رِ ] (اِخ ) کنایه از کوکب مریخ چه او در فلک پنجم است . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) : ای سئیس مرکبانت سائس پنجم رواق وی غلام آستانت خسرو زرین مجن .سلمان ساوجی (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
مجون
لغتنامه دهخدا
مجون . [ م ُ ] (ع مص ) ناباکی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) بی باک گردیدن و شوخ چشم شدن . مَجانَة. مُجن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بی باکی کردن و شوخی و هزل . (غیاث ). در قول و فعل بی پروا بودن . (از اقرب الموارد). بی باکی . شوخی . هزل . دعابه ...