کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجموع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجموع
/majmu'/
معنی
۱. حاصل اضافه شدن چند چیز به هم؛ جمع؛ کل.
۲. [قدیمی] گردآمده؛ گردآوردهشده.
۳. (اسم) [قدیمی] = مجموعه
۴. [قدیمی، مجاز] آسوده؛ راحت؛ خاطرجمع.
۵. (قید) [قدیمی] همگی؛ کلاً؛ جمعاً.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه
۲. بسامان
۳. آسودهخاطر، آسودهدل، خاطرجمع ≠ پریشان
۴. جمع، جمع شده، گردآمده ≠ پراکنده
برابر فارسی
گردایش، هم فزون
دیکشنری
aggregate, all, amount, ensemble, number, sum
-
جستوجوی دقیق
-
sum
مجموع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] حاصل عمل جمع یا عبارتی که بیانگر جمع چند شیء ریاضی باشد
-
مجموع
واژگان مترادف و متضاد
۱. تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه ۲. بسامان ۳. آسودهخاطر، آسودهدل، خاطرجمع ≠ پریشان ۴. جمع، جمع شده، گردآمده ≠ پراکنده
-
مجموع
فرهنگ واژههای سره
گردایش، هم فزون
-
مجموع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: مجامیع] majmu' ۱. حاصل اضافه شدن چند چیز به هم؛ جمع؛ کل.۲. [قدیمی] گردآمده؛ گردآوردهشده.۳. (اسم) [قدیمی] = مجموعه۴. [قدیمی، مجاز] آسوده؛ راحت؛ خاطرجمع.۵. (قید) [قدیمی] همگی؛ کلاً؛ جمعاً.
-
مجموع
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) گرد آمده ، گرد - آورده شده . 2 - (اِ.) حاصل جمع (ریاضی ). 3 - مجموعاً، همگی .
-
مجموع
لغتنامه دهخدا
مجموع . [ م َ ] (ع ص ) گرد آورده از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جمع شده و گرد آمده و گرد آورده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء) : اِن فی ذلک لاَّیة لمن خاف عذاب الاخرة ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود. (قرآن 103/11). لمجموعون الی میقات یوم...
-
مجموع
دیکشنری عربی به فارسی
جمع شده , متراکم , متراکم ساختن , تماميت , جمع کل , چيزدرست ودست نخورده , کل , کلي , تام , مطلق , مجموع , جمع , جمله , سرجمع , حاصل جمع , جمع کردن , سرجمع کردن , کليت , مقدار کلي
-
مجموع
دیکشنری فارسی به عربی
بشکل عام , حاسبة المراهنات , کتلة , مبلغ , مجموع , مجموعة
-
واژههای مشابه
-
مَّجْمُوعٌ
فرهنگ واژگان قرآن
جمع شده
-
logical sum
مجموع منطقی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← ترکیب فصلی
-
summation
مجموعیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] به دست آوردن مجموع
-
در مجموع
فرهنگ واژههای سره
رویهمرفته
-
مجموع دار
لغتنامه دهخدا
مجموع دار. [ م َ ](نف مرکب ) به اصطلاح مردم هند، حافظ دفتر و آن که ضبط می کند اسناد مالیات یک ولایتی را. (ناظم الاطباء).
-
مجموع دل
لغتنامه دهخدا
مجموع دل . [ م َ دِ ] (ص مرکب ) آسوده خاطر. فارغ البال : پراکنده دلم بی نور از آنم نیم مجموع دل رنجور از آنم . نظامی .و رجوع به مجموع شود.