کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجلس مشاوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مجلس فروز
لغتنامه دهخدا
مجلس فروز. [ م َ ل ِ ف ُ ] (نف مرکب ) مجلس افروز. افروزنده ٔ مجلس . روشن کننده ٔ مجلس : در طبق مجمر مجلس فروزعود شکرساز و شکر عودسوز. نظامی .مرا کاین سخنهاست مجلس فروزچو آتش در او روشنایی و سوز. سعدی (بوستان ).و رجوع به مجلس افروز شود.
-
مجلس فروزی
لغتنامه دهخدا
مجلس فروزی . [ م َ ل ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) مجلس افروزی . روشن ساختن مجلس : به مجلس فروزی دلم خوش بودکه چون شمع بر فرقم آتش بود. نظامی .و رجوع به مجلس فروز و مجلس افروزی شود.
-
مجلس گاه
لغتنامه دهخدا
مجلس گاه . [ م َ ل ِ ] (اِ مرکب ) محل انجمن و محفل و مجمع. (ناظم الاطباء). || بزمگاه . جای ضیافت و مهمانی : می دینارگون چون آب حیوان باد بر دستت که مجلس گاه تو خرم چو نزهتگاه رضوان شد.امیرمعزی .
-
مجلس گرمی
لغتنامه دهخدا
مجلس گرمی . [ م َ ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) مجلس آرایی .با سخنان مطبوع و حرکات و اطوار خوشایند حاضران مجلس را سرگرم کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مجلس نشین
لغتنامه دهخدا
مجلس نشین . [ م َ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در انجمن می نشیند. اهل انجمن . (ناظم الاطباء). که در مجلس نشیند. اهل مجلس . حاضر در مجلس : مجلست را کآسمان خدمت کنداو کجا باشد ترا مجلس نشین . خاقانی .روز نواست و فخر دین بر آسمان مجلس نشین ما زر چهره بر ...
-
مجلس نویس
لغتنامه دهخدا
مجلس نویس . [ م َ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) حضورنویس یعنی واقعه نویس دربار پادشاهی . (غیاث ). حضورنویس . محمد نصیرآبادی در احوال میرزا طاهر وحید نوشته : که چون جوهر قابلیت از جبهه اش نمایان بود به صوابدید نواب خلیفه سلطان به منصب مجلس نویسی سرافرازی یافت ...
-
مجلس نویسی
لغتنامه دهخدا
مجلس نویسی . [ م َ ل ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل مجلس نویس . رجوع به مجلس نویس شود.
-
ایستادگان مجلس
لغتنامه دهخدا
ایستادگان مجلس . [ دَ / دِ ن ِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از مناصب دربار صفوی که جزء جمع ایشک آقاسی باشی دیوان بوده اند : و امور و نسق مجلس از جماعت مجلس نشین و ترتیب نشینان و ایستادگان مجلس از اعلی تا ادنی متعلق به ایشک آقاسی باشی دیوان . (ت...
-
امیر مجلس
لغتنامه دهخدا
امیر مجلس . [ اَ رِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از مناصب دربار سلجوقیان آسیای صغیر. رئیس دیوان تشریفات . (فرهنگ فارسی معین ).
-
خوش مجلس
لغتنامه دهخدا
خوش مجلس . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل ِ ](ص مرکب ) خوش محضر. خوش معاشرت . خوش نشست و برخاست .
-
مجلس تشريعي
دیکشنری عربی به فارسی
هيلت مقننه , مجلس , قوه مقننه
-
مجلس الشيوخ
دیکشنری عربی به فارسی
مجلس سنا
-
صورت مجلس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] suratmajles = صورتجلسه
-
مجلس شورا
دیکشنری فارسی به عربی
برلمان
-
هواخواه مجلس
دیکشنری فارسی به عربی
برلماني