کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجسم
/mojassam/
معنی
چیزی که بهصورت جسم در آمده و جسمیت پیدا کرده باشد؛ هرچیزی که دارای عرض و طول و عمق باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تجسمیافته، جسمیتیافته
۲. مصور
دیکشنری
external, graphic
-
جستوجوی دقیق
-
مجسم
واژگان مترادف و متضاد
۱. تجسمیافته، جسمیتیافته ۲. مصور
-
مجسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mojassam چیزی که بهصورت جسم در آمده و جسمیت پیدا کرده باشد؛ هرچیزی که دارای عرض و طول و عمق باشد.
-
مجسم
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ سَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به صورت جسم درآورنده . 2 - آشکار کننده .
-
مجسم
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ سِّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به صورت جسم درآمده ، دارای جسم ، دارندة جسمیت ، تناور. 2 - مصور. 3 - آشکار شده .
-
مجسم
لغتنامه دهخدا
مجسم . [ م ُ ج َس ْ س َ ] (ع ص ) جسمیت حاصل نموده و تجسم حاصل کرده و متشکل شده و دارای جسد و پیکر شده . (ناظم الاطباء). تن ساخته شده . (آنندراج ) : علم است مجسم ندید هرگزکس علم به عالم جز او مجسم . ناصرخسرو.ای فرد و محیط بر دو عالم وی نور لطیف این مج...
-
مجسم
لغتنامه دهخدا
مجسم . [ م ُ ج َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که جسمیت می دهد. || آنکه کلان و جسیم می کند. || آنکه منجمد می نماید. (ناظم الاطباء).
-
مجسم
دیکشنری عربی به فارسی
استروفونيک , داراي دستگاه تقويت کننده صوت از سه جهت
-
واژههای مشابه
-
مجسم ساختن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تجسم بخشیدن، متصور کردن ۲. جسمیت دادن
-
مجسم شدن
واژگان مترادف و متضاد
بهتصویر آمدن (درذهن)، حاضر شدن(درنظروخیال)، مصور شدن
-
مجسم کردن
واژگان مترادف و متضاد
درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن
-
روح مجسم
لغتنامه دهخدا
روح مجسم . [ ح ِ م ُ ج َس ْ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از انبیا و اولیا. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || کنایه از معشوق و هرچیز زیبا و خوب . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
مجسم شدن
لغتنامه دهخدا
مجسم شدن . [ م ُ ج َس ْ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جسمیت یافتن . به صورت جسم درآمدن . || آشکار شدن . نمایان شدن . پدیدار شدن .
-
مجسم کردن
لغتنامه دهخدا
مجسم کردن . [ م ُ ج َس ْ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جسمیت دادن . به صورت جسم درآوردن . || مصور کردن . صورت دادن در ذهن به امری خیالی یا غایب و دور.
-
مجسم شده
لغتنامه دهخدا
مجسم شده . [ م ُ ج َس ْ س َ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جسمیت یافته . به صورت جسم درآمده : مستنصر باﷲ که از فضل خدای است موجود و مجسم شده در عالم فانیش .ناصرخسرو.