کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجزوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجزوم
/majzum/
معنی
۱. (ادبی) در نحو عربی، کلمهای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد.
۲. [قدیمی] قطعی؛ باقطعیت.
۳. [قدیمی] قطعشده؛ بریده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجزوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] majzum ۱. (ادبی) در نحو عربی، کلمهای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد.۲. [قدیمی] قطعی؛ باقطعیت.۳. [قدیمی] قطعشده؛ بریده.
-
مجزوم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ساکن شده . 2 - بریده شده . 3 - یقین کرده شده .
-
مجزوم
لغتنامه دهخدا
مجزوم . [ م َ ] (ع ص ) مقطوع و بریده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || یقین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). جزم شده . یقین کرده شده . || حرف ساکن که دارای جزم باشد. (ناظم الاطباء). (در نحو عربی ) صاحب جزم . جزم دار. کلمه...
-
واژههای همآوا
-
مجذوم
واژگان مترادف و متضاد
مبتلا بهجذام، جذامی، خورهای
-
مجذوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] majzum کسی که جذام دارد.
-
مجذوم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) آنکه مبتلی به مرض جذام است ؛ ج . مجذومین .
-
مجذوم
لغتنامه دهخدا
مجذوم . [ م َ ] (ع ص ) مبتلا به مرض جذام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که آن را بیماری جذام باشد و آن علتی است که خون فاسد شده اعضای صغار می ریزند. (غیاث ) (آنندراج ). گرفتار خوره و مبتلا به جذام . (ناظم الاطباء). خداوند علت خوره . خوره ...
-
جستوجو در متن
-
مجزومة
لغتنامه دهخدا
مجزومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) تأنیث مجزوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجزوم شود.
-
تَسْمَعْ
فرهنگ واژگان قرآن
مي شنوي (مجزوم شده چون جواب شرطي است که در جمله قبل آورده شده است )
-
ساکن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم ۲. آرام، آرمیده، بیجنبش، بیحرکت، راکد ۳. غیرمتحرک ۴. ثابت ۵. مجزوم
-
حروف جازمه
لغتنامه دهخدا
حروف جازمه . [ ح ُ ف ِ زِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف هائی که طبق دستور زبان عرب چون بر سر فعل مضارع درآید آخر آنرا مجزوم سازد: لَم ْ، لَمّا، ل ِ (در فعل امر)، لا (در فعل نهی ).
-
جحد
لغتنامه دهخدا
جحد. [ ج َ ] (ع مص ) کم خیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . || در لغت انکارنمودن شی ٔ است با علم به آن شی ٔ. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). انکار کردن حق کسی را با علم و دانست خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). انکار کردن بدانستگی ....
-
عل
لغتنامه دهخدا
عل . [ ع َل ْ ل َ / ع َل ْ ل ِ ] (ع حرف ) از حروف مشبهة بالفعل بمعنای لعل ّ است . و بعضی بر آنند که اصل و ریشه ٔ لعل همین عل است ، و لام آن زائد است . مانند «لاتهین الفقیر علک أن ترکع یوماً، و الدهر قد رفعه ». عل و لعل در معنی مانند عسی ، و در عمل م...