کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مجری
دیکشنری فارسی به عربی
اداري , مدير تنفيذي , منفذ
-
واژههای مشابه
-
مجري
دیکشنری عربی به فارسی
ابکند , ابگذر , کاريز , مجرا , راه اب , زهکش , دره کوچک , کارد , کندن , درست کردن
-
مِجرى
لهجه و گویش بختیاری
mejri جعبه چوبى کوچک و در دار، مخصوص نگهدارى زینتآلات.
-
line producer
مجری طرح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] یکی از اعضای اصلی گروه تولید که مسئولیت نظارت مستقیم بر جریان تولید و مدیریت منابع انسانی تهیۀ فیلم را بر عهده دارد
-
مجرا، مجری
واژگان مترادف و متضاد
اجراکننده، اقدامکننده، عملکننده
-
مجری داشتن
لغتنامه دهخدا
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] (مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. (گلستان ). و همه ٔ اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروا...
-
مجری کردن
لغتنامه دهخدا
مجری کردن . [ م ُ را ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجری داشتن . اجرا کردن . و رجوع به مجری داشتن شود.
-
مجري الدم
دیکشنری عربی به فارسی
رگ گردش خون
-
مِجره،مجری
لهجه و گویش تهرانی
جعبه جواهر و لوازم آرایش و پول
-
وصی و مجری
دیکشنری فارسی به عربی
مدير
-
بقچه و مجری
فرهنگ گنجواژه
وسائل زنانه.
-
جستوجو در متن
-
privier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجری
-
remittee
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجری
-
دره کوچک
دیکشنری فارسی به عربی
مجري