کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجروح رخسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجروح رخسار
لغتنامه دهخدا
مجروح رخسار. [ م َ رُ ] (ص مرکب ) چهره خراشیده : خاقانی و درد نهان خون دل از دیده چکان و ز ناخن غم هر زمان مجروح رخسار آمده .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
wounded in action, WIA
مجروح جنگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فردی که براثر عوامل بیرونی، مانند ترکش بمب و خمپاره، در میدان رزم، و نه در اقدامات تروریستی، مجروح شود
-
مجروح شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. زخمی شدن، زخم برداشتن، جراحت برداشتن، زخمدار شدن، مصدوم شدن، ریش شدن ۲. جریحهدار شدن، فگار شدن
-
مجروح کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. زخمی کردن، زخم زدن، زخمدار کردن ۲. جریحهدار کردن، فگار کردن ۳. آزردن، آزردهخاطر کردن ۴. آسیب رساندن، صدمهزدن ≠ التیام بخشیدن
-
مجروح شدن
لغتنامه دهخدا
مجروح شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خسته شدن . جراحت دیدن . زخم برداشتن . زخمی شدن : خوارزمشاه مجروح شده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). دست تعدی دراز کرده میسر نشد بضرورت تنی چند را فروکوفت مردان غلبه کردند و بی محابا بزدند و مجروح شد. (گلستان )...
-
مجروح کردن
لغتنامه دهخدا
مجروح کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته کردن . زخم زدن . زخمی کردن : جنازه ٔ تو ندانم کدام حادثه بودکه دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح . کسائی .گر ز سقف خانه چوبی بشکندبر تو افتدسخت مجروحت کند. مولوی .خلقی به ...
-
مجروح گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مجروح گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مجروح کردن : زاهدی ... دو نخجیر دید که ... به سرو، یکدیگر را مجروح گردانیده ... روباهی خون ایشان می خورد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به مجروح کردن شود.
-
مجروح گردیدن
لغتنامه دهخدا
مجروح گردیدن . [ م َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مجروح شدن : هر که او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ موش گرد آید بر او، تا کار او زیبا کند. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 25).و رجوع به مجروح شدن شود.
-
مجروح دل
لغتنامه دهخدا
مجروح دل . [ م َ دِ ] (ص مرکب ) خسته دل . دل خسته . دل فگار. دل افگار : گر ز نومیدی شوم مجروح دل محرمی مرهم رسان خواهم گزید.خاقانی .
-
مجروح کردن
دیکشنری فارسی به عربی
جرح , مزق
-
casualty2
کشته و مجروح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری، حملونقل دریایی، حملونقل ریلی] فرد یا افرادی که در تصادفات رانندگی مجروح یا کشته میشوند
-
جستوجو در متن
-
شخوده
لغتنامه دهخدا
شخوده . [ ش َ دَ ] (ن مف ) خراشیده .(لغت فرس اسدی ). ریش کرده به ناخن یا به دندان . (برهان ). به ناخن کندیده . (شرفنامه ٔ منیری ) : یکی چون دل مهربان کفته پوست یکی چون شخوده زنخدان دوست . اسدی .- شخوده رخ ؛ روی مجروح . که گونه ها را به ناخن مجروح کر...
-
چهره خراش
لغتنامه دهخدا
چهره خراش . [ چ ِ رَ / رِ خ َ ] (نف مرکب ) خراشنده ٔ چهره . شخاینده ٔ رخسار. || (ن مف مرکب ) روی خراشیده . (ناظم الاطباء). دارای رخسار مجروح و شخوده . || (اِ مرکب - اضافه ٔ مقلوب ) خراش ِ چهره . بریدگی بر رخسار.