کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجرد
/mojarrad/
معنی
۱. بدون همسر.
۲. (قید) تنها.
۳. (فلسفه) آنچه منزه از ماده باشد، مانند عقول و ارواح.
۴. [قدیمی] برهنه؛ عریان.
۵. [قدیمی] خالی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیزن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه ≠ متاهل
۲. جریده
۳. انتزاعی، ذهنی ≠ عینی
۴. برهنه، عریان
۵. گوشهگیر، گوشهنشین
۶. انفرادی
۷. صرف
۸. خالص، ناب، سره
۹. غیرمادی ≠ مادی
۱۰. خالی، تهی، عاری
برابر فارسی
آهنجیده
دیکشنری
abstract, immaterial, incorporeal, lonely, maiden, mono-, single, unattached, unmarried
-
جستوجوی دقیق
-
مجرد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیزن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه ≠ متاهل ۲. جریده ۳. انتزاعی، ذهنی ≠ عینی ۴. برهنه، عریان ۵. گوشهگیر، گوشهنشین ۶. انفرادی ۷. صرف ۸. خالص، ناب، سره ۹. غیرمادی ≠ مادی ۱۰. خالی، تهی، عاری
-
مجرد
فرهنگ واژههای سره
آهنجیده
-
مجرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mojarrad ۱. بدون همسر.۲. (قید) تنها.۳. (فلسفه) آنچه منزه از ماده باشد، مانند عقول و ارواح.۴. [قدیمی] برهنه؛ عریان.۵. [قدیمی] خالی.
-
مجرد
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تنها. 2 - بی - همسر. 3 - دارای جنبة نظری .
-
مجرد
لغتنامه دهخدا
مجرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) آلتی جراحی برای پاک کردن دندانها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلتی که بدان دندانها راپاک کنند. ج ، مجارد. (از اقرب الموارد). || آلتی چون داس برای تراش دادن درخت از شاخه ها و نخل از خوص و مانند آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
مجرد
لغتنامه دهخدا
مجرد. [ م ُ ج َ ر رَ ] (ع ص ) برهنه . عریان . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- فلان حسن المجرد؛ فلان در برهنگی خوش و آکنده گوشت است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || برکشیده (تیغ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سیف مجرد؛ شمشیر کشیده ....
-
مجرد
لغتنامه دهخدا
مجرد. [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) آن که باز کند پوست را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که پوست برمی کند. (ناظم الاطباء). || برهنه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه برهنه می کند. (ناظم الاطباء).
-
مجرد
دیکشنری عربی به فارسی
مجزا , پريشان خيال , مختصر
-
مجرد
دیکشنری فارسی به عربی
انفرادي , عازب , غير اساسي , فرد , مطلق , ملخص , منفصل , وحيد
-
مجرد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: azab طاری: azeb طامه ای: azab طرقی: azab کشه ای: azab نطنزی: azab
-
مجرد
واژهنامه آزاد
غیرمادی، امری که روحانی محض باشد، آنچه منزٌه از ماده باشد مانند عقل و روح
-
واژههای مشابه
-
abstract algebra
جبر مجرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] مبحثی که به مطالعۀ آن دسته از دستگاههای ریاضی میپردازد که شامل یک مجموعه و یک یا چند عمل دوتایی و چند قاعده برای عمل متقابل اعضا و اعمال دوتایی برهم باشد
-
abstract number
عدد مجرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] مطلق عدد، بدون ارجاع به هیچ شیء خاص یا یکای اندازهگیری
-
به مجرد
فرهنگ فارسی معین
(بِ. مُ جَ رَُ دِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) در حال ، بلافاصله .