کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجد همگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجد همگر
لغتنامه دهخدا
مجد همگر. [ م َ دِ هََ گ َ ] (اِخ ) رجوع به همگر شود.
-
واژههای مشابه
-
مجد خاورانی
لغتنامه دهخدا
مجد خاورانی . [ م َ دِ وَ ] (اِخ ) ابوالفضل . ادیب و نحوی ، به قول سیوطی در علم نحو بارع و فاضل بود. شرح مفضل و دو کتاب کوچک در نحو از تألیفات اوست . وی به سال 620 هَ . ق . درگذشت . (از روضات الجنات ص 85).
-
مجد خوافی
لغتنامه دهخدا
مجد خوافی . [ م َ دِ خوا / خا ] (اِخ ) در نظم و نثر پارسی استاد بود و علاوه بر مجموعه ٔ اشعار ترجمه ٔ منظومی از جواهراللغة زمخشری و کتاب دیگری به نام کنزالحکمه دارد. مجد کتابی به تقلید از گلستان سعدی و بر همان شیوه نوشته است موسوم به «روضة الخلد» و آ...
-
تنگ مجد
لغتنامه دهخدا
تنگ مجد. [ ت َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شش ده قره بلاغ است که در بخش مرکزی شهرستان فسا واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
مجد و عظمت
فرهنگ گنجواژه
شکوه.
-
جستوجو در متن
-
رهی شیرازی
لغتنامه دهخدا
رهی شیرازی . [ رَ ی ِ شی ] (اِخ ) مجد همگر. (فرهنگ سخنوران ). رجوع به مجد همگر شود.
-
بغلتاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baqaltāq = بغلطاق: ◻︎ به مشگینسنبلت بالای لاله / به سیمینسوسنت زیر بغلتاق (مجد همگر: لغتنامه: بغلتاق).
-
خوش مذاق
لغتنامه دهخدا
خوش مذاق . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) خوش طعم . نیکو در مذاق . نکو در دهان . خوشمزه : طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق کی به بود بخاصیت از قند عسکری . مجد همگر.شعری به خوش مذاقی چون چاشنی وصل کلکی به نقشبندی چون صورت خیال .مجد همگر.
-
فریبا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) faribā ۱. فریبنده؛ فریبدهنده.۲.[مجاز] زیبا.۳. [قدیمی] فریفته؛ فریبخورده: ◻︎ هم حور بهشت ناشکیبا از توست / هم جادو و هم پری فریبا از توست (مجد همگر: لغتنامه: فریبا).
-
ناگزور
لغتنامه دهخدا
ناگزور. [ گ ُ ] (ص مرکب ) ناگزیر : از این خوان پرجیفه روزی ندارم بجز آنکه باشد از او ناگزورم . مجد همگر (از آنندراج ).رجوع به ناگزیر و ناگزر شود.
-
غفلت کار
لغتنامه دهخدا
غفلت کار. [ غ َ / غ ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه پیوسته غفلت کند. غفلت پیشه . رجوع به غفلت شود : حذر ای غافلان جاهل وارحذر ای جاهلان غفلت کار.مجد همگر (از آنندراج ).
-
دم گسستن
لغتنامه دهخدا
دم گسستن . [ دَ گ ُ س َس ْ ت َ ] (مص مرکب ) قطع شدن نفس . جان سپردن : دلم خرید و غم جان فشاند در قدمش گرش دمی نخورم غم شود گسسته دمش .مجد همگر (از آنندراج ).
-
لشکر کردن
لغتنامه دهخدا
لشکر کردن . [ ل َ ک َ ک َدَ ] (مص مرکب ) تجنید. سپاه گرد آوردن : دگر چه چاره کنم باز عشق لشکر کردبه تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد.مجد همگر.