کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجدول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجدول
معنی
جدولي , فهرستي , تخته اي , لوحي , کوهميزي
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجدول
لغتنامه دهخدا
مجدول . [ م َ ] (ع ص ) رجل مجدول ؛ نیک خلقت بر پیچان نه از لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء). باریک اما نه از لاغری و به عبارت دیگر آن که استخوانهای دست و پای وی نازک و محکم باشد. (از اقرب ا...
-
مجدول
لغتنامه دهخدا
مجدول . [ م ُ ج َدْ وَ ] (ع ص ) جدول کشیده . جدول برکشیده . بجدول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مجدول
دیکشنری عربی به فارسی
جدولي , فهرستي , تخته اي , لوحي , کوهميزي
-
جستوجو در متن
-
جدولی
دیکشنری فارسی به عربی
مجدول
-
فهرستی
دیکشنری فارسی به عربی
مجدول
-
تخته ای
دیکشنری فارسی به عربی
مجدول
-
لوحی
دیکشنری فارسی به عربی
مجدول
-
کوهمیزی
دیکشنری فارسی به عربی
مجدول
-
ممسود
لغتنامه دهخدا
ممسود. [ م َ ] (ع ص ) رجل ممسود؛ مرد نیک درشت استخوان برپیچان و استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). که خلقت او استوار است . مجدول الخلق . (از اقرب الموارد).
-
مجدولة
لغتنامه دهخدا
مجدولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) زن نیک خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زنی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء). مؤنث مجدول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجدول شود.- جاریة مجدولةالخلق ؛ دخترکی که استخوانهای دست و پای وی بار...
-
ثعیلب
لغتنامه دهخدا
ثعیلب . [ ث ُ ع َ ل ِ ] (اِخ ) لقب فخرالدین ابوشجاع محمدبن علی بغدادی است . او بیست سال بموصل بود و سپس بدمشق شد و صلاح الدین ایوبی و دیگر رؤساء به او اکرام کردند و صلاح الدین برای او ماهی سی دینار اجری فرمود او مردی متدین و صاحب نسک و ورع و کثیرالص...
-
معصوب
لغتنامه دهخدا
معصوب . [ م َ ] (ع ص ) سخت گرسنه .(از محیط المحیط). || شمشیر لطیف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || سخت گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رجل معصوب الخلق ؛ مرد نیک خلقت استوار. (منتهی الارب ) (آنندرا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حاجب ملقب به مهذب الدین . ابن ابی اصیبعه آرد (ج 2 ص 181 ببعد): وی طبیبی مشهور و در صناعت خویش فاضل و در علوم ریاضی متقن و در ادب و علم نحو متعین بود. مولد او به دمشق است و او در آنجا نشو و نما یافت و به صناعت طب نزد مهذب ا...
-
بطلمیوس قلوذی
لغتنامه دهخدا
بطلمیوس قلوذی . [ ب َ ل َ س ِ ق َ ] (اِخ ) حکیمی بوده یونانی . (برهان ). منجم معروف و مشهور که درمائه ٔ دویم میلادی در مصر متولد گردید. این دانشمند چنان فرض کرد که زمین ثابت و ساکن و مرکز عالم است وفرضیات این منجم تا ظهور معلم معروف کوپرنیک مسلم بود ...