کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجدود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجدود
/majdud/
معنی
بختیار؛ کامروا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجدود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] majdud بختیار؛ کامروا.
-
مجدود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (ص .) بختیار، کامروا.
-
مجدود
لغتنامه دهخدا
مجدود. [ م َ ] (اِخ ) پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود.
-
مجدود
لغتنامه دهخدا
مجدود. [ م َ ] (اِخ ) نام حکیم سنائی . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سنائی شود.
-
مجدود
لغتنامه دهخدا
مجدود. [ م َ ] (ع ص ) بخت مند. (منتهی الارب ). صاحب بخت و روزی . (آنندراج ) (غیاث ) (از اقرب الموارد). بخت مند و آن که صاحب حظ عظیمی باشد. (ناظم الاطباء). عظیم الحظ. بزرگ بهره . بهره مند.بهره ور. بخت ور. بختیار. نیک بخت . مسعود. محظوظ. (یادداشت به خط...
-
جستوجو در متن
-
بختمند
لغتنامه دهخدا
بختمند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) که بخت دارد. دارای بخت و صاحب طالع نیک . (ناظم الاطباء). مردی دولتی . حظی . محظوظ. بخت ور. بختیار. دولتی . حظیظ. مجدود. مرغب . (منتهی الارب ). بختاور.(آنندراج ). جدید. منأف . (منتهی الارب ) : الا گر بختمند و هوشیاری به ...
-
مرزوق
لغتنامه دهخدا
مرزوق . [ م َ ] (ع ص ) روزی داده شده . روزی یافته . روزی مند. مطعم . روزی خوار. نعت مفعولی است از رزق . مقابل رازق . رجوع به رزق شود. || بابخت . (از منتهی الارب ). مجدود. مبخوت . (متن اللغة). بخت ور. بختیار. متمتع. بهره مند. بانصیب : همه از او مرزوق ...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی القاسم علی نوکی . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: در این تابستان [سال 422 هَ . ق .] بوالقاسم علی نوکی صاحب برید غزنین از خواجه بونصر مشکان درخواست تا فرزندان ویرا بدیوان رسالت آورد و میان ایشان دوستی چنان دیدم که ...
-
سنائی
لغتنامه دهخدا
سنائی . [ س َ ] (اِخ ) حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی شاعر عالیمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم هجری و از استادان مسلم شعر فارسی است . نام او را عوفی مجدالدین آدم السنایی و حاجی خلیفه محمدبن آدم نوشته اند و تاریخ گزیده نیز محمد ضبط شده است ، لیکن جامی ...
-
مسعود
لغتنامه دهخدا
مسعود. [ م َ ] (ع ص ) ضد شقی . نیکبخت شده و نیکبخت (و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد). ج ، مَساعید. (از اقرب الموارد). میمون و مبارک . (آنندراج ). نیک بخت . (دهار). سعادتمند. خجسته . فیروز. فرخنده . نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت . خوش اق...
-
بختیار
لغتنامه دهخدا
بختیار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بختمند.بختور. بخت آور. دولتی . حظی . بخت جوان . (آنندراج ). سعید. خوشبخت . (ناظم الاطباء). دولتمند. مجدود. خوش طالع. مبخوت . بخیت . فیروزبخت . (از شعوری ). مقبل . نیک اختر. خجسته روزگار. جوان بخت . (از آنندراج ) : امیدم به د...
-
نیک بخت
لغتنامه دهخدا
نیک بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) سعید. مسعود. دولت یار. خوش بخت . کام روا. سعادتمند. مفلح : نیک بخت آن کسی که داد و بخوردشوربخت آنکه او نخورد و نداد. رودکی .به هر شهر بنشست و بنهاد تخت چنانچون بود مردم نیک بخت . فردوسی .شنیدی که بر ایرج نیک بخت چه آمد ز ت...