کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجداف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجداف
/mejdāf/
معنی
پاروی قایقرانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجداف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مجادیف] [قدیمی] mejdāf پاروی قایقرانی.
-
مجداف
فرهنگ فارسی معین
(م ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پاروی کشتی . 2 - بال مرغ .
-
مجداف
لغتنامه دهخدا
مجداف . [م ِ ] (ع اِ) بیل کشتی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).به معنی بیل کشتی که چوبی پهن باشد سه پهلو که بر پهلوی کشتی می بندند و کشتی را به آن می رانند. (آنندراج ) (از غیاث ). پاروی کشتی . خَلَه . مِجدَف . ج ، مجادیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
جستوجو در متن
-
مجادیف
لغتنامه دهخدا
مجادیف . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مجداف . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مجداف شود.
-
مجدف
لغتنامه دهخدا
مجدف . [ م ِ دَ ] (ع اِ) بیل کشتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خله . پاروی کشتی . مجداف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بال مرغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به مجداف شود.
-
سیب
لغتنامه دهخدا
سیب . [ س َ ] (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دهش . عطا. بخشش . (ناظم الاطباء). ج ، سیوب . || یال اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مجداف کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).مجداف و پاروی کشتی . (ناظم الاطباء). || موی دم اسب . (...
-
مجذاف
لغتنامه دهخدا
مجذاف . [ م ِ ] (ع اِ) بیل کشتی ، مجذافة یکی و به دال مهمله لغتی است در تمامی معجمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان کشتی را رانند. (از اقرب الموارد). پاروی کشتی . خله . مجداف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
پارو
لغتنامه دهخدا
پارو. (اِ) بیل مانندی باشد از چوب که بدان برف روبند. (برهان ). آلتی چوبین که بدان برف و سرگین روبند. بیل چوبین . پاپروب . (محمود بن عمر ربنجنی ). برف افکن .- پاروی کشتی ؛ آلتی چوبین که قایق رانان بدان آب رود یا دریا بشورانند. خَله . فیَه . بیل . مِج...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست ، در مازندرانی کنونی و گیلکی و قزوینی همچنین است . در اورامانی بالا و در سمنانی و لاسگردی و شهمیرزا...