کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجبور بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجبور بودن
دیکشنری فارسی به عربی
له
-
واژههای مشابه
-
مجبور شدن
واژگان مترادف و متضاد
وادارشدن، ملزم شدن، ناگزیر شدن، اجبار شدن
-
مجبور کردن
واژگان مترادف و متضاد
وادار کردن، ملزم کردن، اجبار کردن، ناگزیر کردن
-
مجبور کردن
فرهنگ واژههای سره
واداشتن
-
مجبور کردن
لغتنامه دهخدا
مجبور کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناگزیر کردن . داشتن به ... واداشتن به . به ستم داشتن بر کاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مجبور ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
ادفع
-
مجبور کردن
دیکشنری فارسی به عربی
التزم , قوة
-
جستوجو در متن
-
necessitated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضروری است، ناگزیر ساختن، ایجاب کردن، بایسته کردن، مستلزم بودن، واجب کردن، مجبور کردن
-
necessitate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضروری است، ناگزیر ساختن، ایجاب کردن، بایسته کردن، مستلزم بودن، واجب کردن، مجبور کردن
-
necessitates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضروری است، ناگزیر ساختن، ایجاب کردن، بایسته کردن، مستلزم بودن، واجب کردن، مجبور کردن
-
له
دیکشنری عربی به فارسی
داشتن , دارا بودن , مالک بودن , ناگزير بودن , مجبور بودن , وادار کردن , باعث انجام کاري شدن , عقيده داشتن , دانستن , خوردن , صرف کردن , گذاشتن , کردن , رسيدن به , جلب کردن , بدست اوردن , دارنده , مالک , ضمير ملکي سوم شخص مفردمذکر , مال او (مرد) , مال...
-
علفصة
لغتنامه دهخدا
علفصة. [ ع َ ف َ ص َ ] (ع مص ) درشتی کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مجبور کردن و واداشتن . (از اقرب الموارد). || پیچاندن کسی را در کشتی با وجود عاجز بودن از او. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ناچاری
لغتنامه دهخدا
ناچاری . (حامص مرکب ) بی چارگی . لاعلاجی . درماندگی . (ناظم الاطباء). اضطرار. اجبار. ناگزیری . چاره نداشتن . گزیر نداشتن . مجبور بودن . || فقر. استیصال .- امثال : از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند.ناچاری را چه دید...