کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجبور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجبور
/majbur/
معنی
کسی که از خود اختیار ندارد؛ آنکه بهزور به کاری واداشته شده؛ ناگزیر؛ ناچار.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
ناچار، وادار
دیکشنری
bound, constrained
-
جستوجوی دقیق
-
مجبور
فرهنگ واژههای سره
ناچار، وادار
-
مجبور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] majbur کسی که از خود اختیار ندارد؛ آنکه بهزور به کاری واداشته شده؛ ناگزیر؛ ناچار.
-
مجبور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) ناگزیر، به زور بر کاری واداشته شده .
-
مجبور
لغتنامه دهخدا
مجبور. [ م َ ] (ع ص ) به زور بر کاری داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که به ستم و قهر وی رابر کاری دارند و آن که به کراهت کاری کند. (ناظم الاطباء). مضطر. ناگزیر. بی اختیار. سلب اختیار شده . مقابل مختار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در سجده نکردنش ...
-
واژههای مشابه
-
مجبور شدن
واژگان مترادف و متضاد
وادارشدن، ملزم شدن، ناگزیر شدن، اجبار شدن
-
مجبور کردن
واژگان مترادف و متضاد
وادار کردن، ملزم کردن، اجبار کردن، ناگزیر کردن
-
مجبور کردن
فرهنگ واژههای سره
واداشتن
-
مجبور کردن
لغتنامه دهخدا
مجبور کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناگزیر کردن . داشتن به ... واداشتن به . به ستم داشتن بر کاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مجبور ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
ادفع
-
مجبور کردن
دیکشنری فارسی به عربی
التزم , قوة
-
مجبور بودن
دیکشنری فارسی به عربی
له
-
جستوجو در متن
-
compel
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجبور، وادار کردن، مجبور کردن
-
reswage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجبور کردن