کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجبر
لغتنامه دهخدا
مجبر. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) به ستم برکاری داشته شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مجبور و جبر کرده شده . (ناظم الاطباء).
-
مجبر
لغتنامه دهخدا
مجبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) به ستم بر کاری وادارنده کسی را. (از منتهی الارب ). اجبار کننده و ظلم کننده . (ناظم الاطباء).
-
مجبر
لغتنامه دهخدا
مجبر. [ م ُ ج َب ْ ب ِ ] (ع ص ) شکسته بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکسته بند. آروبند. استخوان بند. رَدّاد. آنکه جبر کسر کند. آن که جبیره کند استخوانهای شکسته را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
مجبری
لغتنامه دهخدا
مجبری . [ م ُ ج َب ْ ب ِ ] (حامص ) عمل مجبر. شکسته بندی : طلیها و داروها که اندر مجبری بکار آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). داروها که اندر مجبری بکار آید بعضی آن است که ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به مجبر شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن قائم ، ملقب به مجبر. محدث است .
-
ابن ماحیه
لغتنامه دهخدا
ابن ماحیه . [ اِ ن ُ حی ی َ ] (اِخ ) از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن یزید المهلبی الکرابیسی . مجبر. (ابن الندیم ).
-
طغاة
لغتنامه دهخدا
طغاة. [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طاغی . رجوع به طاغی شود : و عجیبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع ) در وقتی که به اجماع امت خلیفه بوده و با بغاة و طغاة حرب کرده است خواجه ٔ مجبر... تشنیع میزند. (کتاب النقض ص 351). و رجوع به طغات شود.
-
آروبند
لغتنامه دهخدا
آروبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مُجبّر. جبار.
-
رداد
لغتنامه دهخدا
رداد. [ رَدْ دا ] (ع ص ) اسم مجبری است نسبت داده میشود بر آن و هرمجبری را «رداد» گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). آنکه استخوان از جای بشده را به جای خویش افکند. آنکه استخوان دررفته به جای خود اندازد. جبار. مجبر. شکسته بند. آروبند. (...
-
بغاة
لغتنامه دهخدا
بغاة. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ باغی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). سرکشان . نافرمانان . و رجوع به باغی شود : و عجبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع ) در وقتی که باجماع امت خلیفه بوده و با بغاة و طغاة حرب کرده است خواجه ٔ مجبر... ...
-
شکسته بند
لغتنامه دهخدا
شکسته بند. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای دررفته را جبیره میکند. آروبند (در تداول مردم قزوین ). رداد. (ناظم الاطباء). مجبر. جابر. (منتهی الارب ). کسی که علاج اعضای شکسته کند. (از آنندراج ). آروبند. ا...
-
طفیل
لغتنامه دهخدا
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن عوف غنوی ، ملقب به مجبر. از شعرای جاهلیت . اصمعی گوید: وی دروصف خیل قوی باشد. مرزبانی در الموشح گوید: خبر دادما را محمدبن الحسن بن درید و گفت آگاه ساخت ما را ابوحاتم و گفت حدیث کرد مرا اصمعی و گفت : طفیل الغنوی در برخی از...
-
انتقالی
لغتنامه دهخدا
انتقالی . [ اِ ت ِ ] (از ع ،ص نسبی ) منسوب به انتقال . (از فرهنگ فارسی معین ).- حرکت انتقالی ؛ مقابل حرکت وضعی ، و آن حرکت و گردش سیارات است بدور خورشید.- حرکت انتقالی زمین ؛ گردش زمین بدور خورشید. زمین در مدت 365 شبانه روز و پنج ساعت و 48 دقیقه و ...
-
تخته بند
لغتنامه دهخدا
تخته بند. [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] (اِمرکب ) پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یااز جا بدر رود تخته ها بر آن نصب کنند و آن پارچه رابر آن تخته ها و دست شکسته پیچند. (برهان ). جامه ای که بر استخوانهای شکسته بندند. هندش پتی نامند. (شرفنامه ٔ منیری ...