کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجاور بودن(به) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
proximal 1
مجاور 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] ویژگی سطحی از دندان که در مقابل سطحی از دندان کناری خود قرار دارد
-
مجاور 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] ← چراغ مجاور
-
مجاور شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. معتکف شدن، گوشهنشینی اختیار کردن ۲. مقیمشدن (در عتبات عالیات)
-
nearsighted traffic light, nearsighted
چراغ مجاور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] نوعی چراغ راهنمایی که قبل از تقاطع، برای اطلاع از وضعیت عبورومرور نصب شود متـ . مجاور
-
proximal surface
سطح مجاور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] سطحی از یک دندان که در مجاورت سطحی از دندان کناری خود قرار دارد
-
adjacent track
خط مجاور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] خطی موازی با خط دیگر، که برای حفظ ایمنی خط قطار، فاصلۀ محور تا محورشان از 5/7 متر کمتر باشد
-
مجاور مقعد
دیکشنری فارسی به عربی
شرجي
-
adjacent edges
یالهای مجاور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در یک گراف، جفتی از یالها که در یک رأس مشترکاند
-
adjacent angles
زاویههای مجاور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] دو زاویه با رأس و یک ضلع مشترک که ضلعهای دیگر زوایا در دو طرف این ضلع مشترک قرار میگیرند
-
جستوجو در متن
-
جاور
دیکشنری عربی به فارسی
پيوستن , متصل کردن , وصلت دادن , مجاور بودن(به) , پيوسته بودن(به) , افزودن , متصل شدن
-
حدود
دیکشنری عربی به فارسی
سرحد , حاشيه , لبه , کناره , مرز , خط مرزي , لبه گذاشتن (به) , سجاف کردن , حاشيه گذاشتن , مجاور بودن , حد , محدوده , محدود کردن , منحصر کردن , محبوس کردن , خط فاصل , مرزي , صف جلو لشکر
-
مجاوری
لغتنامه دهخدا
مجاوری . [ م ُ وِ ] (حامص ) مجاور بودن . مقیم بودن . معتکف بودن : دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت . سعدی .و رجوع به مجاورشود.- مجاوری کردن ؛ اقامت کردن . اعتکاف کردن : خاطر خاقنی از آن کعبه شناس شد که اودر حرم خدایگان ...
-
بلسکی
لغتنامه دهخدا
بلسکی . [ ب َ ل َکا ] (ع اِ) گیاهی از تیره ٔ روناسیان که یک ساله است و بعلت پوشیده بودن از خارهای کوچک و قلاب مانند به سهولت به اشیاء مجاور و حتی پشم گوسفندان که از مجاورت آن عبور کنند می چسبد. برگهای این گیاه فراهم (بصورت شش تایی یا هشت تایی ) و نوک...
-
بلندگو
لغتنامه دهخدا
بلندگو. [ ب ُ ل َ ] (نف مرکب ) بلندگوی . بلندگوینده . آنکه یا آنچه به صدای بلند سخن گوید. || (اِ مرکب ) اسبابی که تغییرات جریان برق را در یک دستگاه مخابراتی تبدیل می کند به صوتی که برای شنیدن آن نیازی به اینکه اسباب را به گوش نزدیک کنیم نیست (برخلاف ...