کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجال یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجال یافتن
مترادف و متضاد
فرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجال یافتن
واژگان مترادف و متضاد
فرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن
-
مجال یافتن
لغتنامه دهخدا
مجال یافتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) فرصت یافتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). میدان یافتن . جولانگاه یافتن : اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند. (کلیله و دمنه ). شبهت نکرد که دشمنی تقبیح صورتی کرده است یا حاسدی مجال فسادی یافته است . (ترجمه ٔ تاریخ یمی...
-
واژههای مشابه
-
مِجال
لهجه و گویش بختیاری
mejâl مَجال، فرصت، هنگام. mejâl-e šom xordan>:هنگام خوردنِ شام> .
-
مجال داشتن
واژگان مترادف و متضاد
فرصتداشتن، وقت داشتن
-
turnout 1
خط مجال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] خط عبور کوتاهی که به یک راه دوخطۀ دوجهته اضافه میشود تا وسایل نقلیۀ کَُندرو بتوانند به آن وارد شوند یا در آنجا توقف کنند تا درنتیجه عبور وسایل نقلیۀ تُندرو امکانپذیر شود
-
مجال دادن
لغتنامه دهخدا
مجال دادن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرصت دادن : به مجرمان در بیگانگی مزن زنهارمجال رخنه به ناموس اتحادمده . طالب آملی (از آنندراج ). || جولانگاه دادن . میدان دادن : بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی . سعدی .عزت فرد...
-
مجال داشتن
لغتنامه دهخدا
مجال داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) فرصت داشتن و وقت داشتن . (ناظم الاطباء). || قدرت و توانائی داشتن : در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت . (گلستان ).ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم . سعدی .در ...
-
مجال طلب
لغتنامه دهخدا
مجال طلب . [ م َطَ ل َ ] (نف مرکب ) فرصت طلب : و شک نیست که دمنه مجال طلب و مضرب و نمام است . (کلیله و دمنه ).
-
بی مجال
لغتنامه دهخدا
بی مجال . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مجال ) بی فرصت . || بی طاقت و ناتوان . (ناظم الاطباء).
-
مجال جوي
دیکشنری عربی به فارسی
فضاي هوايي
-
دسترسی یا مجال مقاربت
دیکشنری فارسی به عربی
وصول
-
فُرصت و مجال
فرهنگ گنجواژه
مهلت.
-
جستوجو در متن
-
فرصت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فرصة جمع: فُرَص] forsat ۱. وقت مناسب برای کاری.۲. زمان؛ وقت.〈 فرصت دادن: (مصدر لازم) وقت و مجال دادن به کسی برای انجام کاری.〈 فرصت داشتن: (مصدر لازم) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری.〈 فرصت یافتن: (مصدر لازم) بهدست ...