کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجال
/majāl/
معنی
۱. فرصت.
۲. [قدیمی] محل جولان؛ جای جولان کردن؛ جولانگاه.
〈 مجال دادن: (مصدر لازم) فرصت دادن؛ وقت دادن.
〈 مجال داشتن: (مصدر لازم) وقت داشتن؛ فرصت داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. امکان، حوصله
۲. زمان، فرصت، وقت
۳. جولانگاه، عرصه، میدان
۴. توان
۵. جا، محل
دیکشنری
breathing room, breathing space, chance, leisure, opportunity, toehold, vantage
-
جستوجوی دقیق
-
مجال
واژگان مترادف و متضاد
۱. امکان، حوصله ۲. زمان، فرصت، وقت ۳. جولانگاه، عرصه، میدان ۴. توان ۵. جا، محل
-
مجال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] majāl ۱. فرصت.۲. [قدیمی] محل جولان؛ جای جولان کردن؛ جولانگاه.〈 مجال دادن: (مصدر لازم) فرصت دادن؛ وقت دادن.〈 مجال داشتن: (مصدر لازم) وقت داشتن؛ فرصت داشتن.
-
مجال
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جولانگاه . 2 - فرصت .
-
مجال
لغتنامه دهخدا
مجال . [ م َ ] (ع اِ) جولانگاه یعنی میدان . (منتهی الارب ). جای جولان کردن که میدان باشد. (غیاث ) (آنندراج ). موضع جولان . (از ذیل اقرب الموارد). جولانگاه و محل جولان و میدان و عرصه . (ناظم الاطباء). فراخ و تنگ از صفات اوست و با لفظ دادن و دیدن و یاف...
-
مجال
لغتنامه دهخدا
مجال . [ م َ جال ل ] (ع اِ) ج ِ مَجَلَّة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مجلة شود.
-
مجال
لغتنامه دهخدا
مجال . [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَجلَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَجلَة شود.
-
مجال
دیکشنری عربی به فارسی
قلمرو , حوزه , وسعت , نوسان نما , کره , گوي , جسم کروي , فلک , گردون , دايره , محيط , مرتبه , حدود فعاليت , دايره معلومات , احاطه کردن , بصورت کره دراوردن
-
مجال
دیکشنری فارسی به عربی
راحة , غرفة , فرصة , وقت
-
واژههای مشابه
-
مِجال
لهجه و گویش بختیاری
mejâl مَجال، فرصت، هنگام. mejâl-e šom xordan>:هنگام خوردنِ شام> .
-
مجال دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. فرصتدادن، مهلت دادن، وقت دادن ≠ مجال یافتن ۲. امکان دادن
-
مجال داشتن
واژگان مترادف و متضاد
فرصتداشتن، وقت داشتن
-
مجال یافتن
واژگان مترادف و متضاد
فرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن
-
turnout 1
خط مجال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] خط عبور کوتاهی که به یک راه دوخطۀ دوجهته اضافه میشود تا وسایل نقلیۀ کَُندرو بتوانند به آن وارد شوند یا در آنجا توقف کنند تا درنتیجه عبور وسایل نقلیۀ تُندرو امکانپذیر شود
-
مجال دادن
لغتنامه دهخدا
مجال دادن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرصت دادن : به مجرمان در بیگانگی مزن زنهارمجال رخنه به ناموس اتحادمده . طالب آملی (از آنندراج ). || جولانگاه دادن . میدان دادن : بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی . سعدی .عزت فرد...