کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مثقل
/mosqal/
معنی
۱. گرانبار.
۲. گرانبار از وام.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مثقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosqal ۱. گرانبار.۲. گرانبار از وام.
-
مثقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosaqqal ۱. سنگینشده؛ گرانبارگردیده.۲. حرفی که دارای تشدید باشد.
-
مثقل
فرهنگ فارسی معین
(مُ ثَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) سنگین کننده ، گران سنگ گرداننده .
-
مثقل
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ) [ ع . ] (اِمف .) بار سنگین ، تحمیل شده ، گرانبار.
-
مثقل
لغتنامه دهخدا
مثقل . [ م ُ ث َق ْ ق َ ] (ع ص ) سنگین بار و گران سنگ گردانیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گران شده . گرانبار شده . سنگین شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- قتل مثقل ؛ با سنگ و جز آن کشتن کسی را : بازاریان چون بقال را بدان...
-
مثقل
لغتنامه دهخدا
مثقل . [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) گران سنگ گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه بار را سنگین می کند و گران سنگ می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیل شود.
-
مثقل
لغتنامه دهخدا
مثقل . [ م ُ ق َ ] (ع ص ) گرانبار شده از وام و قرض . (ناظم الاطباء). || گرانبار شده از مرض . (از ذیل اقرب الموارد). || گرانبار شده . سنگین بار شده : مثقلان خاک برجا ماندندسابقون السابقون در راندند. مولوی (مثنوی چ خاور ص 342).|| ستور گرانبار. (ناظم ال...
-
مثقل
لغتنامه دهخدا
مثقل . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) ستور آهسته رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || امراءة مثقل ؛ زنی که گران و ظاهر شود آبستنی او. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). زن باردار و آبستن . (ناظم الاطباء). || در زحمت و آزار از بیماری ...
-
واژههای همآوا
-
مصقل
لغتنامه دهخدا
مصقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) مصقع. خطیب بلیغ. مقلوب مصلق است . (ناظم الاطباء). خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصلق و مصقع شود.
-
مصقل
لغتنامه دهخدا
مصقل . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) ابزاری که بدان جلا می دهند و صیقل می زنند و زنگ چیزی را می زدایند، و بزداغ نیز گویند. سو. (ناظم الاطباء). سوهان . مهره . ج ، مصاقل . (یادداشت مؤلف ) : آئینه ٔ زنگ آلود دلها به مصقل هدایت جلا داد [حضرت محمد (ص ) ] . (ترجمه ٔ...
-
مصقل
لغتنامه دهخدا
مصقل . [ م ُ ص َق ْ ق َ ] (از ع ، ص ) مهره زده . صیقل یافته . صیقلی . صیقل داده شده . در تابناکی و جلا همانند آینه شده : بفرمود تا خانه ٔ مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).خانه ٔ مصقل همه جا روی توست از پ...
-
مصقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mesqal خطیب بلیغ.
-
جستوجو در متن
-
والث
لغتنامه دهخدا
والث . [ ل ِ ] (ع ص ) دائم . (از اقرب الموارد): شر والث ؛ بدی پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دین والث ؛ وام گران . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). مثقل . (اقرب الموارد).