کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مثال
/mesāl/
معنی
۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان میشود؛ مانند؛ شبیه؛ مشابه.
۲. (فلسفه) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح؛ عالم مثل.
۳. فرمان؛ دستور؛ حکم.
۴. تصویر؛ شکل؛ پیکره.
〈 مثال دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرمان دادن: ◻︎ گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴: ۶۰۹).
〈 مثال زدن: (مصدر لازم) ذکر کردن مثال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند
۲. نمونه
۳. امریه، دستور، حکم، فرمان
۴. پیکره، تندیس، مجسمه
۵. پیکر، کالبد
۶. تصویر، تمثال، نقش
۷. تمثیل، حکایت، داستان
برابر فارسی
نمونه، مانند
فعل
بن گذشته: مثال آورد
بن حال: مثال آور
دیکشنری
example, exemplar, exemplification, illustration, instance, lead, model, sample
-
جستوجوی دقیق
-
مثال
واژگان مترادف و متضاد
۱. مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند ۲. نمونه ۳. امریه، دستور، حکم، فرمان ۴. پیکره، تندیس، مجسمه ۵. پیکر، کالبد ۶. تصویر، تمثال، نقش ۷. تمثیل، حکایت، داستان
-
مثال
فرهنگ واژههای سره
نمونه، مانند
-
مثال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثلة و مُثُل] mesāl ۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان میشود؛ مانند؛ شبیه؛ مشابه.۲. (فلسفه) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح؛ عالم مثل.۳. فرمان؛ دستور؛ حکم.۴. تصویر؛ شکل؛ پیکره.〈 مثال دادن: (مصدر لازم) [قدیمی...
-
مثال
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، شبیه . 2 - فرمان ، حکم . ج . امثله . 3 - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. 4 - شاهد. 5 - تصویر، تمثال . 6 - مجسمه ، پیکر.
-
مثال
لغتنامه دهخدا
مثال . [ م ِ ] (ع اِ) فرمان . (از منتهی الارب ). حکم . (آنندراج ) (غیاث ). حکم و فرمان . ج ، اَمثِلَه و مُثل و مُثُل . (ناظم الاطباء). فرمان پادشاهی و مطلق حکم . (غیاث ) (آنندراج ) : بباید دانست که خواجه خلیفت ماست در هر چه به مصلحت بازگردد و مثال و ...
-
مثال
دیکشنری عربی به فارسی
نمونه , مثال , مثل , سرمشق , عبرت , مسلله , بامثال و نمونه نشان دادن
-
مثال
دیکشنری فارسی به عربی
ايضاح , لحظة , مثال , منشار , هالة
-
واژههای مشابه
-
کبک مثال
لغتنامه دهخدا
کبک مثال . [ ک َ م ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند کبک . چون کبک : بر سر سبزه ٔ باغ رخ من کبک مثال زار نالید که کبکان سرایید همه .خاقانی .
-
counterexample
مثال نقض
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] مثالی برای نفی یک حکم کلی
-
مثال دادن
واژگان مترادف و متضاد
امر دادن، امر کردن، دستور دادن، فرمان دادن، حکم کردن
-
برای مثال
فرهنگ واژههای سره
برای نمونه
-
عالم مثال
لغتنامه دهخدا
عالم مثال . [ ل َ م ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالمی است لطیف تر نسبت به عالم اجسام و هر چه در این عالم به نظر می آید نظیر آن در عالم مثال موجود است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). صدرالدین شیرازی آرد: عالم مثال عبارت از عالم روحانی و جوهر ن...
-
هاویه مثال
لغتنامه دهخدا
هاویه مثال . [ ی َ / ی ِ م ِ ] (ص مرکب ) ماننددوزخ . || دوزخی . جهنمی . (ناظم الاطباء).
-
مثال دادن
فرهنگ فارسی معین
(مِ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرمان دادن .