کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثاقیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مثاقیل
/masāqil/
معنی
= مثقال
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مثاقیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مثقال] [قدیمی] masāqil = مثقال
-
مثاقیل
لغتنامه دهخدا
مثاقیل . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مثقال . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : مثاقیل حسنات به ثواب آن گرانبار گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320). || مؤنت . القی علیه مثاقیله ؛ یعنی مؤنت خواست از وی و انداخت بروی مؤنت خود. (...
-
جستوجو در متن
-
میاله
لغتنامه دهخدا
میاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) مثقال شامی . مقریزی گوید: عبدالملک بن مروان فرمان کرد طلایی را که دنانیر از او ضرب می کنند بر مثقال شامی که معروف به میاله و وزن صدی دو دینار است ضرب کنند. (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ). مثاقیل میاله همان مثاقیل شامیه اس...
-
الصاب
لغتنامه دهخدا
الصاب . [ اَ ] (ع اِ) در مفردات ابن البیطار (ذیل شبرم ) آمده : «و اما ورقه [ ورق شبرم ] فانه یسهل اذا شرب منه ثلاث الصاب و هی ثلاثة مثاقیل والمثقال 18 قیراطاً». از این عبارت چنین برمی آید که کلمه ٔ الصاب جمع،و معادل سه مثقال است . در ترجمه ٔ لکلرک بر...
-
لعوق الکرنب
لغتنامه دهخدا
لعوق الکرنب . [ ل َ قُل ْ ک َ رَمْب ْ ] (ع اِ مرکب ) من مشاهیر التراکیب لاندری مخترعه ینفع من السعال الرطب و خشونة الصدر و الرئة و فساد الصوت و غلظ البلغم و ینقی الدماغ من الاخلاط اللزجة و شربته ثلاثة مثاقیل و قوته تبقی نحو اربع سنین (و صنعته ) ان یع...
-
مثقال
لغتنامه دهخدا
مثقال . [ م ِ ] (ع اِ) هم سنگ چیزی . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). هم سنگ . مقدار. ج ، مثاقیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثقال الشی ٔ میزانه من مثله و منه : ان اﷲ لایظلم مثقال ذرة ؛ ای زنة ذرة. (از...
-
ضماد
لغتنامه دهخدا
ضماد. [ ض ِ ] (ع اِ) مرهم . (دهار) (زمخشری ). مرهم جراحت . (مهذب الاسماء). دارو که بر جراحت نهند. ادویه با مایعی درآمیخته که بر عضوی نهند. دواهای زفت که محتاج به بستن است برخلاف طلاء. دارویی که به آب یا بچیزی رقیق دیگر سرشته بر اندامی پهن کنند، وآن ر...