کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متکسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متکسر
/motakasser/
معنی
شکسته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
شکسته ≠ صحیح، سالم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متکسر
واژگان مترادف و متضاد
شکسته ≠ صحیح، سالم
-
متکسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motakasser شکسته.
-
متکسر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ کَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) شکسته شونده .
-
متکسر
لغتنامه دهخدا
متکسر. [ م ُ ت َ ک َس ْ س ِ ] (ع ص ) شکننده و شکسته شونده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکسته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکسر شود.
-
واژههای همآوا
-
متکثر
واژگان مترادف و متضاد
متعدد، بسیار، پرشمار، افزون
-
متکثر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motakasser بسیار؛ متعدد.
-
متکثر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ کَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) بسیار شونده ، دارای کثرت .
-
متکثر
لغتنامه دهخدا
متکثر. [ م ُ ت َ ک َث ْ ث ِ ] (ع ص ) افزوده ومتزاید. (ناظم الاطباء). بسیار. (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) : پس اگر چنین نیست ، و هر صفتی را بذات خویش معنی دیگریست ، یک جوهر شش صفت متکثر باشد، متوحد و منفرد نباشد. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 65). و...
-
جستوجو در متن
-
قصد
لغتنامه دهخدا
قصد. [ ق َ ص ِ ] (ع ص ) شکسته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): رمح قصد؛ ای متکسر. (اقرب الموارد).
-
مشاخسة
لغتنامه دهخدا
مشاخسة. [ م ُ خ َ س َ ] (ع مص ) پساپیش شدن و کج گردیدن شاخص . شاخس الشعاب الصدع ؛ کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شاخس الدهر فاه ؛ پساپیش شدند دندانهای او از پیری بعضی بلند و برخی معوج و بعض دیگر متکسر. (...
-
متمم
لغتنامه دهخدا
متمم . [ م ُ ت َم ْ م ِ ] (ع ص ) تمام کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). تمام کننده و به انجام رساننده و کامل کننده . (از ناظم الاطباء). مکمل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، متممات . (آنندراج ) (غیاث ). || شکافته و چاک شده . (ناظم الاطب...
-
حریری
لغتنامه دهخدا
حریری . [ ح َ ] (اِخ ) بصری . قاسم بن علی بن محمدبن عثمان حریری حرامی ، مکنی به ابومحمد.یکی از ادبای مشهور ایرانی از مردم بصره . او از اهل قریه ٔ مشان (میشان ) یکی از قراء بصره و صاحب مقامات معروف است . ابن خلکان گوید: او یکی از ائمه ٔ عصر خویش بود و...