کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متکبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متکبری
لغتنامه دهخدا
متکبری . [ م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ ] (حامص ) عمل تکبر و خودخواهی . خودستایی : و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد. (منتخب قابوسنامه ص 17).
-
جستوجو در متن
-
صعار
لغتنامه دهخدا
صعار. [ ص َع ْ عا ] (ع ص ) متکبری که مردمان را بچشم حقارت بنگرد. (منتهی الارب ).
-
مخرنطم
لغتنامه دهخدا
مخرنطم . [م ُ رَ طِ ] (ع ص ) آنکه بلند کند بینی را و تکبر نماید و خشم گیرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). متکبری که بینی خود را بلند کند و خشم گیرد.
-
مخمرة
لغتنامه دهخدا
مخمرة. [ م ُ خ َم ْ م َ رَ ] (ع ص ) سپیدسر از گوسپند و اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن متکبری که خوشبوی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
نحاط
لغتنامه دهخدا
نحاط. [ ن َح ْ حا ] (ع ص ) بزرگ منش و متکبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). متکبری که زفیر برآرد از غضب . (از اقرب الموارد). رجوع به نحیط شود.
-
پلنگ گوهری
لغتنامه دهخدا
پلنگ گوهری . [ پ َ ل َ گ َ / گُوهََ ] (حامص مرکب ) کبر و تکبر. متکبری : با این پلنگ گوهری از سگ بتر بوم گر زین سپس چو سگ دوم اندر قفای نان .خاقانی .
-
تعنت
لغتنامه دهخدا
تعنت . [ ت َ ع َن ْ ن ُ ] (ع مص ) اذیت رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواستن لغزش و مشقت کسی . || تعنت در سؤال ؛ پرسیدن بجهت تلبیس بر وی . (از اقرب الموارد). || عیب جویی از کسی و بدگویی . (ناظم الاطباء). عیب کسی جستن و بدگویی ....
-
دقیانوس
لغتنامه دهخدا
دقیانوس . [ دَ ] (اِخ ) محرف دقیوس که آن نیز معرب دسیوس است . امپراتور روم در قرن سوم میلادی . (از فرهنگ فارسی معین ). نام سلطانی جابر بت پرست ، اصحاب کهف از خوف او فرار نمودند و به غار پناه بردند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 54 و 76) (از غیاث ) (از...
-
جبار
لغتنامه دهخدا
جبار. [ ج َب ْ با ] (ع ص ، اِ) پادشاه . || سرکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گردن کش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || مسلط.قاهر. (المنجد). متکبری که غیر را بر خود حقی ننهد.(قطر المحیط) (منتهی الارب ). تکبرکننده : کس فرستاد...