کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متوقف کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متوقف کردن
مترادف و متضاد
۱. تعطیل کردن
۲. نگه داشتن، وادار به توقف کردن
دیکشنری
abandon, abort, arrest, cease, check, discontinue, ground, kill, rein, rest, stay, suspend, terminate, turn
-
جستوجوی دقیق
-
shut down 2
متوقف کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] پایان دادن به کار سامانۀ عامل به قصد خاموش کردن رایانه
-
متوقف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تعطیل کردن ۲. نگه داشتن، وادار به توقف کردن
-
متوقف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حصوة
-
واژههای مشابه
-
متوقف شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایستادن، از حرکت باز ماندن، پارک شدن، راکد ماندن ۲. تعطیل شدن ۳. دچار وقفه شدن
-
متوقف شد
فرهنگ واژههای سره
بازایستاد
-
متوقف شدن
فرهنگ واژههای سره
بازایستادن، ایستادن
-
arrested caries, arrested dental caries
پوسیدگی متوقف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] نوعی پوسیدگی که پیشروی ندارد و غیرفعال شده است
-
جستوجو در متن
-
discontinuing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف کردن، ادامه ندادن، قطع کردن، متوقف ساختن، بس کردن
-
stopple
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف کردن، متوقف کننده، توقف، مسدود کردن
-
discontinues
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف می شود، ادامه ندادن، قطع کردن، متوقف ساختن، بس کردن
-
stoppling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف کردن، مسدود کردن
-
adjourning
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف کردن، موکول کردن، بوقت دیگر موکول کردن
-
lumping
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف کردن، قلنبه کردن، توده کردن، بزرگ شدن