کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متوطن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متوطن
/motavatten/
معنی
کسی که در شهری اقامت کند و آنجا را وطن خود قرار دهد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. باشنده، ساکن، مقیم
۲. مجاور
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متوطن
واژگان مترادف و متضاد
۱. باشنده، ساکن، مقیم ۲. مجاور
-
متوطن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motavatten کسی که در شهری اقامت کند و آنجا را وطن خود قرار دهد.
-
متوطن
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ وَ طِّ) [ ع . ] (اِفا.) اقامت کننده ، مقیم شونده .
-
متوطن
لغتنامه دهخدا
متوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] (ع اِ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290).
-
متوطن
لغتنامه دهخدا
متوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طِ ] (ع ص ) جای گزیده . (آنندراج ). جای گزیده و مقیم شونده . ساکن و مقیم و باشنده در جایی . اهل جایی و متمکن در جایی . (ناظم الاطباء). وطن کرده . وطن گزیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در جایی اقامت کند و آن را وطن خود...
-
واژههای مشابه
-
متوطن شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن ۲. مجاورشدن
-
جستوجو در متن
-
قاطن
فرهنگ فارسی معین
(طِ) [ ع . ] (اِفا.) ساکن ، متوطن . ج . قطان .
-
سکنا گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
مقیمشدن، اقامت کردن، مسکن کردن، منزل گرفتن، متوطن شدن، سکونت گزیدن
-
بومی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهل، بومزاد، ۲. محلی، ولایتی ۳. متوطن ≠ غیر بومی
-
سکنا گزیدن
واژگان مترادف و متضاد
منزل کردن، اقامت کردن، مقیم شدن، جای گرفتن، متوطن شدن، ماوا گزیدن، خانه کردن، سکونت کردن، سکونت گزیدن ≠ کوچیدن
-
طاری
واژگان مترادف و متضاد
۱. آینده ۲. عارض، عارضی ≠ ذاتی ۳. گزنده، گذرا، غیرمقیم ≠ متوطن ۴. روان، جاری، ۵. مسافر
-
مقیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. باشنده، ساکن، ماندگار، متوطن، معتکف ۲. پیوسته، ثابت، دایم ≠ مهاجر
-
مقیم شدن
واژگان مترادف و متضاد
اقامتگزیدن، ماندگار شدن، متوطن شدن، ساکن شدن، رحل اقامت افکندن، سکونت گزیدن، سکناگزیدن، رخت افکندن ≠ مهاجرت کردن