کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متنکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متنکر
/motanakker/
معنی
کسی که خود را بهصورتی نشان دهد که شناخته نشود؛ ناشناس.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متنکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motanakker کسی که خود را بهصورتی نشان دهد که شناخته نشود؛ ناشناس.
-
متنکر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ نَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناشناس . 2 - کسی که ظاهر خود را تغییر داده باشد تا آن که شناخته نشود.
-
متنکر
لغتنامه دهخدا
متنکر. [ م ُ ت َ ن َک ْ ک ِ ] (ع ص ) دیگرگون شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دگرگون شده و کسی که وضع و صورت خود را تغییر داده باشد تا آنکه شناخته نشود. (ناظم الاطباء). || بدحال گردنده از حال نیکو. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بدحال گشته از حال...
-
جستوجو در متن
-
طوعاً
واژگان مترادف و متضاد
بارغبت، بامیل، رغبتآمیز ≠ کرهاً، متنکر
-
بیگانه
واژگان مترادف و متضاد
اجنبی، خارجی، غریب، غریبه، غیر، متنکر، ناآشنا، ناشناس، نامحرم ≠ آشنا، خودی، محرم
-
المفید
لغتنامه دهخدا
المفید. [ اُ ل َ ] (اِخ ) معرب المپیاد. در مجمل التواریخ و القصص (ص 31) چنین آمده : بختیانوس ... چون از پادشاهی بیفتاد بزمین یونان رفت متنکر، و حیلتها کرد تا خود را بدختر فیلقوس رسانید بجادویی نام وی المفید، و از وی سکندر بزاد - انتهی . رجوع به المپی...
-
بختیانوس
لغتنامه دهخدا
بختیانوس . [ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان مصر قدیم که بروایتی گویند پدر اسکندر بوده است . در مجمل التواریخ و القصص (چ بهار ص 31). آمده است : بختیانوس ملک مصر حاذ (؟) بود، چون از پادشاهی بیفتاد، به زمین یونان رفت متنکر، و حیلت ها کرد تا خود را به دختر...
-
مفارق
لغتنامه دهخدا
مفارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَفرَق یا مِفرَق .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفرق شود. || مأخوذ از تازی ، فرق سر و محل جدا کردگی مویهای سر از هم . (ناظم الاطباء) : صبح مشیب از مشارق مفارق بردمیده ... (نفثة المصد...
-
مستنکر
لغتنامه دهخدا
مستنکر. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع ص ) امری که مجهول باشد. (از اقرب الموارد). بعید. ناشناخته : لیس علی اﷲ بمستنکران یجمعالعالم فی واحد. || منکر. متنکر. ناشناس : و پوشیده و مستنکر به بغداد آمد [ حضرت رضا (ع ) ] . (تاریخ بیهقی ص 136). یک گرمگاه این غلامان و مق...
-
معاینه
لغتنامه دهخدا
معاینه . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] (از ع ، اِمص ) به چشم دیدن . رویاروی دیدن چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت ... دیده آمده است . (تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده بودم و آنچه گویم از معاینه گویم ....
-
ذوالریاستین
لغتنامه دهخدا
ذوالریاستین . [ ذُرْ ریا س َ ت َ ] (اِخ ) خداوند دوسری . صاحب دو ریاست . لقب فضل بن سهل سرخسی . وزیر مأمون خلیفه ٔ عباسی . او از اولاد ملوک فرس و پدرش مجوسی بود و برای تلقیب وی بدین لقب گفته اند از آنرو که هم ریاست دیوان و هم ریاست جیش داشته است . (...
-
پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
پیدا کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار کردن . نمایاندن . عرض . عرض کردن . افصاح . آشکار کردن . ظاهر ساختن . واضح کردن . روشن کردن . هویدا کردن . صَدع . (منتهی الارب ). ابراز. تجلیة. (مجمل اللغة). نُحلة. نِحلة. توضیح . (منتهی الارب ).ایضاح ...
-
دستار
لغتنامه دهخدا
دستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. دست خوش . شسته . شوب . فَدام . (منتهی الارب ). فلرز. فلرزنگ . فلغز. گرنک . لارزه . مندیل . ...
-
صفاریان
لغتنامه دهخدا
صفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقوب بن لیث است . درباب لیث پدر یعقوب مورخان را سخنان گوناگون است . صاحب تاریخ سیستان نسب وی ...