کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متنفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متنفس
/motanaffes/
معنی
نفسکش؛ جاندار؛ زنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متنفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motanaffes نفسکش؛ جاندار؛ زنده.
-
متنفس
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ نَ فِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نفس کشنده ، نفس کش . 2 - جاندار، زنده ؛ ج . متنفسین .
-
متنفس
لغتنامه دهخدا
متنفس . [م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) دم برزننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). نفس کشنده و نفس دار و جاندار و حیوان و کس . (ناظم الاطباء). نفس کش . زنده . جاندار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چهارجانب راه گریز مسدود و متنفسی را زنده ...
-
متنفس
دیکشنری عربی به فارسی
فرصت , استراحت , مکث
-
جستوجو در متن
-
استراحت
دیکشنری فارسی به عربی
ارخاء , استراحة , تاجيل , راحة , متنفس
-
مکث
دیکشنری فارسی به عربی
اقامة , توقف , فترة , متنفس , مهلة
-
فرصت
دیکشنری فارسی به عربی
تشاور , راحة , طلقة , فحم , فرصة , فضاء , متنفس , موسم , وقت ، أَجَلٌ
-
لاضرورت ذاتی
لغتنامه دهخدا
لاضرورت ذاتی . [ ض َ رَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) و آن قیدی است که قضیه ٔ مطلقه ٔ عامة را بدان مقید کنند. معنی قضیه ٔ مطلقه ٔ عامة این است که ثبوت نسبت در یکی از ازمنه ٔ ثلاثه محقق است چنانکه گوئیم : کل انسان متنفس بالفعل و چون این...
-
منتشره
لغتنامه دهخدا
منتشره . [ م ُ ت َ ش ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث منتشر. رجوع به منتشر شود. || (اصطلاح منطق ) قضیه ای است که مرکب از منتشره ٔ مطلقه و لادوام ذاتی باشد. که آن لادوام اشارت به قضیه ٔ مطلقه ٔ عامه باشد، مثال : «کل انسان متنفس وقتاً ما»؛ ای لا شی ٔ من الانسان بم...
-
زفرة
لغتنامه دهخدا
زفرة. [ زَ رَ / زُ رَ ] (ع مص ) دم برآوردن . || بانگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) دم سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || متنفس . صاحب دم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مزدفر
لغتنامه دهخدا
مزدفر. [ م ُ دَ ف َ ] (ع اِ) جای تنفس . || تنفسی که با کشش نفس در آن خارج گردد. || جای نفس کشیدن اسب از سینه . (ناظم الاطباء). جای آواز برآوردن اسب در سینه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص ) نفس کشنده .(ناظم الاطباء). متنفس . (از یادداشت مرحوم ده...
-
نفس کش
لغتنامه دهخدا
نفس کش . [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) متنفس . (یادداشت مؤلف ). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده . ذوحیات . نفس زن . || در تداول ، عربده جو. که عرض اندام کند. که جرأت عرض اندام کردن داشته باشد. که به نزاع و مبارزه قدم پیش نهد. || (اِ ...
-
وجودیه ٔ لادائمة
لغتنامه دهخدا
وجودیه ٔ لادائمة. [ وُ دی ی َ ی ِ ءِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطقی ) (قضیه ٔ...) نزد منطقیان مطلقه ٔ عامه را نامند با قید لادوام به حسب ذات و آن مرکب باشد از دو مطلقه ، مانند: کل انسان متنفس بالاطلاق العام لابالدوام . (کشاف اصطلاحات الف...
-
منسد
لغتنامه دهخدا
منسد. [ م ُ س َدد ] (ع ص ) بسته شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء) : هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ...