کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متناسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متناسب
/mote(a)nāseb/
معنی
۱. کسی یا چیزی که با دیگری نسبت و همانندی داشته باشد؛ دارای تناسب و هماهنگی.
۲. چیزی که اجزای آن با هم هماهنگ باشد؛ خوشترکیب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برازنده، شکیل، جور
۲. فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ
۳. مشابه، مانند ≠ نامتناسب
برابر فارسی
برازنده
دیکشنری
clean, commensurate, corresponding, just, pro rata, proportional, well-turned
-
جستوجوی دقیق
-
متناسب
واژگان مترادف و متضاد
۱. برازنده، شکیل، جور ۲. فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ ۳. مشابه، مانند ≠ نامتناسب
-
متناسب
فرهنگ واژههای سره
برازنده
-
متناسب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَناسب] mote(a)nāseb ۱. کسی یا چیزی که با دیگری نسبت و همانندی داشته باشد؛ دارای تناسب و هماهنگی.۲. چیزی که اجزای آن با هم هماهنگ باشد؛ خوشترکیب.
-
متناسب
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) دارای تناسب و شباهت با یکدیگر.
-
متناسب
لغتنامه دهخدا
متناسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) مشابه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراخور. جور. سازوار.هماهنگ . موافق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شعار و دثار من متناسب باشد. (کلیله و دمنه ). اگر چه هر یک از این دو وزن در تجزیت مختلف است لکن در ن...
-
متناسب
دیکشنری فارسی به عربی
نسبي
-
واژههای مشابه
-
نا متناسب
فرهنگ واژههای سره
بی قواره
-
متناسب الاعضا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَناسبالاعضاء] [قدیمی] mote(a)nāsebol'a'zā آنکه اندامهایش باهم متناسب باشد.
-
متناسب بودن
دیکشنری فارسی به عربی
توافق
-
متناسب نبودن
دیکشنری فارسی به عربی
لخبطة
-
جستوجو در متن
-
proportionating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متناسب بودن، متناسب کردن
-
proportioned
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متناسب با، متناسب کردن، متقارن کردن
-
proportionate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متناسب، متناسب کردن، در خور، فرا خور