کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متمم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متمم
/motammem/
معنی
۱. آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد؛ تمامکننده؛ کاملکننده.
۲. نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه میشود؛ ضمیمه؛ پیوست.
۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که پس ازحرف اضافه قرار دارد؛ مفعول غیر صریح.
۴. بقیه؛ باقیمانده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. الحاقیه، تکلمه، ضمیمه
۲. مکمل
۳. تتمه
برابر فارسی
پایان بخش، رساگر
دیکشنری
complement, complementary, continuation, supplement
-
جستوجوی دقیق
-
متمم
واژگان مترادف و متضاد
۱. الحاقیه، تکلمه، ضمیمه ۲. مکمل ۳. تتمه
-
متمم
فرهنگ واژههای سره
پایان بخش، رساگر
-
متمم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متمَّم] motammem ۱. آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد؛ تمامکننده؛ کاملکننده.۲. نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه میشود؛ ضمیمه؛ پیوست.۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که پس ازحرف اضافه قرار دارد؛ مفعول غیر صریح.۴. بقیه؛ ب...
-
متمم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تمام کنندة چیزی ، کامل کننده . 2 - در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود. 3 - در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد. 4 - دنباله ، بقیه .
-
متمم
لغتنامه دهخدا
متمم . [ م ُ ت َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن نویرةبن جمرةبن شداد الیربوعی التمیمی ، مکنی به ابونهشل شاعر بزرگ و صحابی و از اشراف قوم خویش بوده است و در دوران جاهلیت و اسلام شهرت داشت . مردی کوتاه قد و اعور بود و شعر او که در مرثیه ٔ برادرش «مالک » سروده مشهو...
-
متمم
لغتنامه دهخدا
متمم . [ م ُ ت َم ْ م َ ] (ع ص ) تمام در تمام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
متمم
لغتنامه دهخدا
متمم . [ م ُ ت َم ْ م ِ ] (ع ص ) تمام کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). تمام کننده و به انجام رساننده و کامل کننده . (از ناظم الاطباء). مکمل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، متممات . (آنندراج ) (غیاث ). || شکافته و چاک شده . (ناظم الاطب...
-
متمم
لغتنامه دهخدا
متمم . [ م ُ م َ ] (ع ص ) تمام و کامل . || درست . (ناظم الاطباء).
-
متمم
دیکشنری فارسی به عربی
تکملة , مکمل , ملحق
-
واژههای مشابه
-
complement of an angle
متمم زاویه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] متمم یک زاویۀ مفروض زاویهای است که مجموع آن با زاوایهای مفروض برابر 90 درجه باشد
-
complementizer, subordinator, subordinating conjunction
متممساز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] عناصر زبانی نشاندهندۀ بند پیرو متـ . متممنما
-
متممنما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← متممساز
-
subsidiary signal
علامت متمم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] علامتی که برای واپایش در عملیات تنظیم قطار یا ورود قطار به داخل قطعۀ اشغالشدۀ خط به کار میرود
-
زاویه ٔ متمم
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ متمم . [ ی َ / ی ِ ی ِ م ُ ت َم ْ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر یک از دو زاویه ای را که در یک ضلع مشترک اند و مجموعشان 90 درجه است متمم نامند.