کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متمایل به … شد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متمایل به … شد
دیکشنری فارسی به عربی
أَجْنَحَ إلي
-
واژههای مشابه
-
متمایل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. میل کردن، رغبت یافتن، خواهان شدن، مایلگشتن، علاقهمند شدن ۲. گرایش یافتن، جهتگیری کردن
-
متمایل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
منحدر
-
متمایل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
منحدر
-
متمایل شدن بطرف
دیکشنری فارسی به عربی
انجذب
-
متمایل بیک طرف
دیکشنری فارسی به عربی
ثقيل الجانب
-
بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
انجذب
-
جستوجو در متن
-
أَجْنَحَ إلي
دیکشنری عربی به فارسی
تمايل پيدا کرد به , مايل به … شد , متمايل به … شد
-
عنانگرای
لغتنامه دهخدا
عنانگرای . [ ع ِ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) متمایل . میل کننده . روی آورنده : یک رکابی مپای بر سر زهدچون شود دل عنانگرای صبوح . خاقانی .گشتاسب بن لهراسب ... بر عزیمت تفرج و تصید به صوب کرمان عنانگرای شد. (سمطاللاَّلی ).
-
کوع
لغتنامه دهخدا
کوع . [ ک َ ] (ع مص ) بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما و الفعل من نصر. (منتهی الارب ). بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاع الکلب یکوع کوعاً؛ آن سگ در ریگ راه رفت و بر ساق دست خود متمایل شد از شدت گرما. (ا...
-
علی بیهقی
لغتنامه دهخدا
علی بیهقی . [ ع َ ی ِ ب َ هََ ] (اِخ ) ابن شاهک عصار ضریر بیهقی . وی هنوز به سن نه سالگی نرسیده بود که بینائیش را بر اثر مرض آبله از دست داد. با این حال از خود مایوس نگشت و به تحصیل علوم پرداخت . و از عجایب اینکه او بدون استاد و معلم پی به حقایق برد ...
-
تانتال
لغتنامه دهخدا
تانتال . (اِخ ) پادشاه افسانه ای و اساطیری «لیدی » است . وی به سفره ٔ خدایان پذیرفته شد ومقداری شراب و مائده ٔ آنان را برای چشاندن به مخلوق فانی بدزدید. آنگاه برای آزمایش معرفت غیب خدایان فرزند خود «په لوپس » را بکشت و در ضیافتی به محضر خدایان برد و ...
-
زننده
لغتنامه دهخدا
زننده . [ زَ ن َن ْ دَ / دِ ](نف ) آنکه زند. ضارب . ج ، زنندگان . (فرهنگ فارسی معین ). اسم فاعل زدن . (ناظم الاطباء). ضارب : که تا دخترش بچه را بفکندزننده همی تازیانه زند. فردوسی .چو دژخیم را نامد از تیر باک زننده شد از تیر خود خشمناک . نظامی . || بد...