کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متلون المزاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متلون المزاج
/mote(a)lavvenolme(a)zāj/
معنی
آنکه همواره تغییر اخلاق و تغییر عقیده بدهد؛ دمدمی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متلون المزاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَلوّنمِزاج] [قدیمی] mote(a)lavvenolme(a)zāj آنکه همواره تغییر اخلاق و تغییر عقیده بدهد؛ دمدمی.
-
متلون المزاج
دیکشنری فارسی به عربی
طائش
-
واژههای همآوا
-
متلونالمزاج
واژگان مترادف و متضاد
دمدمی، دمدمیمزاج ≠ ثابترای
-
جستوجو در متن
-
flightiest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جالب ترین، خل، دمدمی مزاج، بوالهوس، متلون المزاج
-
حرباء
دیکشنری عربی به فارسی
حرباء , سوسمار کوچک , ادم متلون المزاج ودمدمي
-
flightier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شلوغ تر، خل، دمدمی مزاج، بوالهوس، متلون المزاج
-
طائش
دیکشنری عربی به فارسی
بوالهوس , دمدمي مزاج , متلون المزاج , خل , بي پروا , بيفکر
-
chameleons
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلاه قرمزی، سوسمار کوچک، حرباء، ادم متلون المزاج و دمدمی
-
flighty
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرواز کن، خل، دمدمی مزاج، بوالهوس، متلون المزاج
-
خودخو
لغتنامه دهخدا
خودخو. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) خودسر. بی تربیت . متلون المزاج . (ناظم الاطباء).
-
چمن طبع
لغتنامه دهخدا
چمن طبع. [ چ َ م َ طَ ] (ص مرکب )کنایه از کسی که طبعش بسیار رنگین بود. (آنندراج ). متلون المزاج . || بی قرار. (ناظم الاطباء).
-
رومی خوی
لغتنامه دهخدا
رومی خوی . (ص مرکب ) رومی خو. آنکه به هر کس و هر جا رسد به رنگی و خویی جلوه گر شود. متلون المزاج . (فرهنگ فارسی معین ). کسی را گویند که دورنگ و متلون مزاج باشد و به هرکه رسد به رنگ و خوی او شود. (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهن...
-
متقلب
لغتنامه دهخدا
متقلب . [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بازگشته . (ناظم الاطباء). || بی ثبات و دیگرگون شونده : اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر). || از این پهلو بآن پهلو گردنده : متق...