کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متلون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متلون
/mote(a)lavven/
معنی
۱. رنگبهرنگ.
۲. [مجاز] کسی که مرتباً به رنگی درمیآید و تغییر فکر و عقیده میدهد.
۳. [مجاز] گوناگون؛ مختلف.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رنگارنگ، رنگین
۲. مختلف، گوناگون
۳. متغیر، دمدمی، سسترای ≠ یکرنگ، همرنگ
دیکشنری
capricious, changeable, fickle, kaleidoscopic, moody, protean, unstable, variegated, wayward
-
جستوجوی دقیق
-
متلون
واژگان مترادف و متضاد
۱. رنگارنگ، رنگین ۲. مختلف، گوناگون ۳. متغیر، دمدمی، سسترای ≠ یکرنگ، همرنگ
-
متلون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَلوّن] mote(a)lavven ۱. رنگبهرنگ.۲. [مجاز] کسی که مرتباً به رنگی درمیآید و تغییر فکر و عقیده میدهد.۳. [مجاز] گوناگون؛ مختلف.
-
متلون
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ لَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گوناگون . 2 - کسی که پی درپی تغییر عقیده بدهد. 3 - رنگارنگ .
-
متلون
لغتنامه دهخدا
متلون . [ م ُ ت َ ل َوْ وِ ] (ع ص ) آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. (منتهی الارب ). کسی که بر یک خلق نپاید و عبارة الاساس : «رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق ». (از اقرب الموارد). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. (ناظم الاطباء)....
-
متلون
دیکشنری فارسی به عربی
زيبقي , عصبي , فظيع , متغير , متقلب
-
واژههای مشابه
-
متلون المزاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَلوّنمِزاج] [قدیمی] mote(a)lavvenolme(a)zāj آنکه همواره تغییر اخلاق و تغییر عقیده بدهد؛ دمدمی.
-
متلون المزاج
دیکشنری فارسی به عربی
طائش
-
ادم متلون المزاج ودمدمی
دیکشنری فارسی به عربی
حرباء
-
جستوجو در متن
-
دمدمی،()مزاج
لهجه و گویش تهرانی
متلون
-
رنگارنگ
واژهنامه آزاد
متلون.
-
رنگین
واژگان مترادف و متضاد
الوان، پرنقشونگار، رنگارنگ، متلون
-
particoloured
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ذره ای، ابلق، رنگارنگ، متلون
-
particolored
دیکشنری انگلیسی به فارسی
particolored، ابلق، رنگارنگ، متلون