کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متلالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متلالی
معنی
(مُ تَ لَ) [ ع . متلألی ء ] (اِفا. ص .) درخشان ، تابان .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
درخشان، روشن، نورانی، پرتلالو، تابناک
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متلالی
واژگان مترادف و متضاد
درخشان، روشن، نورانی، پرتلالو، تابناک
-
متلالی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ لَ) [ ع . متلألی ء ] (اِفا. ص .) درخشان ، تابان .
-
واژههای مشابه
-
متلألی
لغتنامه دهخدا
متلألی ٔ. [ م ُ ت َ ل َءْ ل ِءْ ] (ع ص ) روشن و تابان . اسم فاعل از تلألؤ که بر وزن تفعلل است رباعی مزید مأخوذ از لؤلؤ که به معنی مروارید است و این قسم اشتقاق از جامد در کلام عرب مستعمل است ... (غیاث ) (آنندراج ). درخشان و تابان و تابدار. (ناظم...
-
متلالی شدن
واژگان مترادف و متضاد
درخشیدن، پرتو افکندن، پرتلالو شدن، درخشانشدن
-
جستوجو در متن
-
شفاف
واژگان مترادف و متضاد
براق، روشن، زلال، متلالی، وهاج ≠ تیره، کدر
-
پرفروغ
واژگان مترادف و متضاد
تابناک، فروزنده، فروغمند، متلالی، منور، نورانی ≠ کمفروغ
-
ابتلاق
لغتنامه دهخدا
ابتلاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درخشیدن . (زوزنی ). متلألی گشتن . درفشیدن .
-
براق
واژگان مترادف و متضاد
تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع ≠ تار، تیره، کدر، مات
-
مزهزه
لغتنامه دهخدا
مزهزه . [ م ُ زَ زِه ْ ] (ص ) نعت فاعلی منحوت از «زه زه » فارسی . آفرین گوی . زه زه گوینده : پرویز ملک چون سخنی خوب شنیدی آن را که سخن گفتی ، گفتیش که هان زه پرویز گر ایدون که در ایام تو بودی بودی همه الفاظ تو را جمله مزهزه . منوچهری (دیوان چ دبیرسیا...
-
رخشان
لغتنامه دهخدا
رخشان . [ رُ ] (نف ) رَخْشان . رخشا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ). صفت فاعلی است از رخشیدن با معنی مبالغه در مفهوم فروزان . (از شعوری ج 2 ص 12). تابان . روشن . (از برهان ) (رشیدی ) (کشف اللغات ) (لغت محلی شوشتر) (غیاث الل...
-
دلربا
لغتنامه دهخدا
دلربا. [ دِ رُ ] (نف مرکب ) دلربای .دل رباینده . رباینده ٔ دل . کسی یا چیزی که دل شخص را به خود جلب کند. که شیفته کند. که عاشق سازد. که دل رباید. (یادداشت مرحوم دهخدا). رباینده ٔ دلهای اصحاب نظر به حسن و ظرافت . (شرفنامه ٔ منیری ) : نافرید ایزد ز خوب...
-
درفشنده
لغتنامه دهخدا
درفشنده . [ دِ رَ ش َ دَ / دِ ] (نف ) درخشنده . روشن . تابدار. (ناظم الاطباء). متلألی ٔ. مضی ٔ : کسی که خواهد تا فضل تو بپوشاندگو آفتاب درفشنده را به گل اندای . فرخی .بر آمد ز هامون به چرخ بنفش درفشنده هر سو درفشان درفش . اسدی .بر چشم آن کش دو دیده ...
-
رشیدالدین اسفزاری
لغتنامه دهخدا
رشیدالدین اسفزاری . [ رَ دُدْ دی اِ ف َ ] (اِخ ) یا رشید اسفزاری ، محمدبن محمد. پیش از قرن هفتم هَ . ق . می زیسته است . هدایت گوید: اسمش رشیدالدین محمدبن محمودبن مسعود ازفضلای مشهور خراسان و صاحب کمالات بی پایان بوده . گویند در فضیلت و حکمت مرتبه ٔ ع...