کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متلاقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متلاقی
/motalāqi/
معنی
۱. کسی که با دیگری روبهرو شود.
۲. دو چیز که در یک نقطه به هم برسد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
confluent
-
جستوجوی دقیق
-
متلاقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motalāqi ۱. کسی که با دیگری روبهرو شود.۲. دو چیز که در یک نقطه به هم برسد.
-
متلاقی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) با یکدیگر روبرو شونده ، دو چیز که در یک نقطه به هم رسند.
-
متلاقی
لغتنامه دهخدا
متلاقی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) دیدارکننده و همدیگر را بیننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکدیگر را ملاقات کرده و روباروی شده . (ناظم الاطباء). به یکدیگر رسنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دو چیز که در نقطه ای به هم رسند. (ناظم...
-
جستوجو در متن
-
conterminous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مخفیانه، هم مرز، مجاور، نوک بنوک، متلاقی
-
adjoining
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجاور، همسایه، همجوار، نزدیک، محدود، دیوار بدیوار، متلاقی
-
meeting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ملاقات، جلسه، نشست، مجمع، برخورد، جماعت، اجتماع، تلاقی، انجمن، میتینگ، جماعت همراهان، اجماع، هم ایش، متلاقی
-
متلاقیة
لغتنامه دهخدا
متلاقیة. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) مؤنث متلاقی .- خطوط متلاقیه ؛ خطوطی که به یکدیگر تلاقی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
زاویه ٔ پذرفته ٔ قوس
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ پذرفته ٔ قوس . [ ی َ / ی ِ ی ِ پ ِ رُ ت َ ی ِق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاویه ای که مساوی باشد با زاویه ٔ حادث میان دو وتر متلاقی در یک نقطه از قوس . بیرونی آرد: هرگاه که از دو سر قوس دو خط بیرون آری چنانک بر یکی نقطه از آن قوس گرد آیند وز...
-
رکض
لغتنامه دهخدا
رکض . [ رَ ] (ع مص ) لگد زدن کسی شتر را.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بپای زدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). || پای جنبانیدن و منه : ارکض برجلک ؛ یعنی بجنبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پای جنبانیدن اسب . (آنندراج ). پای جنبانیدن . || اسب تاختن...
-
مجمعالنورین
لغتنامه دهخدا
مجمعالنورین . [ م َ م َ عُن ْ نو رَ ] (ع اِ مرکب ) محل اجتماع دو روشنایی . || محل برخورد دو نوار بینایی در قاعده ٔ دو نیمکره ٔ دماغ که به شکل حرف ایکس است . در این محل دونوار بینایی با هم مخلوط می گردند بدانسان که هر عصب بینایی مخلوطی از تارها عصبی ر...
-
خلخال
لغتنامه دهخدا
خلخال . [ خ َ ] (اِخ ) یکی از شهرستانهای هشتگانه ٔ آذربایجان استان سوم کشور است بحدود و مشخصات زیر: 1- حدود: از شمال شهرستان اردبیل ، از جنوب شهرستان زنجان ، از خاور کوههای طالش ، از باختر شهرستانهای سراب و میانه . 2- آب و هوا: در قسمت خاوری دامنه کو...
-
حلقة
لغتنامه دهخدا
حلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گهی زمی...
-
پیران
لغتنامه دهخدا
پیران . (اِخ ) پهلوانی مشهور از توران و سرلشکر افراسیاب فرزند ویسه . (برهان ) (جهانگیری ). نام سپه سالار افراسیاب . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از قهرمانان افراسیاب پادشاه مشهور توران است . در جنگهائی که بر اثرقتل سیاوش میان ایران و توران بوقوع ...