کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متقلد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متقلد
/motaqalled/
معنی
۱. کسی که امری را بر گردن گرفته؛ متعهد.
۲. مقلد؛ پیرویکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متقلد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motaqalled ۱. کسی که امری را بر گردن گرفته؛ متعهد.۲. مقلد؛ پیرویکننده.
-
متقلد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ قَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که امری را بر گردن گرفته باشد.
-
متقلد
لغتنامه دهخدا
متقلد. [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) قلاده پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء). || کسی که امری را خود به عهده گرفته . (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن ، به عهده گرفتن آن . (از یادداشت به...
-
واژههای همآوا
-
متغلد
لغتنامه دهخدا
متغلد. [ م ُ ت َ غ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سم متغلد؛ زهر کشنده در حال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن صبیح . وی متقلد کتابت رسائل ابومسلم خراسانی بود. (الوزراء و الکتّاب ص 56).
-
سرجون
لغتنامه دهخدا
سرجون . [ س َ ] (اِخ ) ابن منصوربن الرومی . در زمان حکومت معاویةبن ابی سفیان و یزیدبن معاویه متقلد وزارت بود. (دستورالوزراء ص 20). رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 40 و مجمل التواریخ ص 297 و 299 و تاریخ اسلام چ دانشگاه ص 153 و 155 شود.
-
مسیف
لغتنامه دهخدا
مسیف . [ م ُ ] (ع ص ) پدر فرزندمرده . (ناظم الاطباء). || مرد باشمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شمشیردار. (مهذب الاسماء). متقلد به سیف . (از اقرب الموارد). کسی که شمشیر بسته باشد. || دلاور. (آنندراج ). دلاور با شمشیر. (منتهی الارب ). شجاع . (اقرب ال...
-
صدرالدین
لغتنامه دهخدا
صدرالدین .[ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن فخرالملک مظفربن نظام الملک . وی پس از کشته شدن پدر خویش بدست فدائیان متقلد وزرات سلطان سنجر شد و تکبر و نخوت را پیشه ساخت ودر اخذ اموال سلطانی دلیری کرد و هنگامیکه سنجر غزنین را مسخر کرد صدرالدین جواهر گرانمایه...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) مولای منصور. جهشیاری می نویسد: بسال 153 هَ . ق . منصور وی را متقلد ضیاع خود کرد و ابوالاسد اعرابی درباره ٔ او و مطر مولای دیگر منصور گوید:و سائل عن حماری کیف حالهماسلنی فعندی حقیقةالخبرلا خیر فی صاعد فتطلبه و الخیر یأتیک من یدی ...
-
ابویوسف
لغتنامه دهخدا
ابویوسف . [ اَ بو س ُ ] (اِخ ) یعقوب بن سلیمان اسفراینی . (قاضی ...) شاعر و ادیب و اوراست در مدح منصوربن مزید صاحب حلّه ٔ بنی مَزْیَد:أیا شجرات النیل من یضمن القری اذا لم یکن جارالفرات بن مَزْیَدِاذا غاب منصور فلا النور ساطعو لا الصبح بسام و لا النج...
-
ابراهیم بن عباس
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن عباس . [ اِ م ِ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن محمدبن صول کاتب ، مشهور به صولی . مترسل و شاعر مشهور. وفات 243 هَ .ق . جد دوم او صول از مردم جرجان بوده .گویند فیروز و صول دو برادر بودند و قبل از آنکه جرجان را مسلمانان فتح کنند در این شهر امارت ...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن سلیمان بن وهب بن سعید کاتب . یاقوت گوید: پدر او ابوایوب سلیمان بن وهب وزیر و عم او حسن بن وهب معروف و مشهور و در این کتاب (معجم الادباء) ذکر آن دو آمده است و نسب این خاندان را در ترجمه ٔ حسن بن وهب استقصا کرد...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جزّار پاشای سن ژاندارک (عکه ) یکی از وزرای مائه ٔ دوازدهم هجری دولت عثمانی . او بدانگاه که والی صیدا بود در برابر ژنرال ناپلئون مقاومتی سخت مردانه کرد و او را منهزم و سپاهیان او را پراکنده و ببازگشت مجبور ساخت و این معنی سبب ش...