کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متفرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متفرق
/mote(a)farreq/
معنی
۱. پراکنده؛ دورازهم.
۲. (تصوف) ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پراکنده، تارومار
۲. پاشیده، پخش، پریشان، متشتت
۳. گوناگون، متنوع
۴. منتشر ≠ مجموع
برابر فارسی
پراکنده
دیکشنری
scattering
-
جستوجوی دقیق
-
متفرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. پراکنده، تارومار ۲. پاشیده، پخش، پریشان، متشتت ۳. گوناگون، متنوع ۴. منتشر ≠ مجموع
-
متفرق
فرهنگ واژههای سره
پراکنده
-
متفرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَفرّق] mote(a)farreq ۱. پراکنده؛ دورازهم.۲. (تصوف) ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است.
-
متفرق
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده ، پریشان .
-
متفرق
لغتنامه دهخدا
متفرق . [ م ُ ت َف َرْ رَ ] (ع اِ) جای پراکندگی و پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای پراکندگی . (ناظم الاطباء).
-
متفرق
لغتنامه دهخدا
متفرق .[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) پراکنده شده و جدا و پریشان شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پراکنده و پریشان و متشتت و کراشیده و متبدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جدا و علیحده و منفصل و مختلف و ناموافق و پراکنده . (ناظم الاطباء) : یا صاحبی ا...
-
واژههای مشابه
-
متفرق شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پراکندهشدن ۲. تارومار شدن ۳. جدا شدن ≠ جمعشدن، گرد همآمدن
-
متفرق کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پراکنده ساختن، تارومار کردن، پراکندن ۲. پریشان کردن، متشتت کردن
-
متفرق کردن
فرهنگ واژههای سره
پراکنده کردن، پراکندن
-
متفرق کردن
لغتنامه دهخدا
متفرق کردن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن . تفرقه انداختن . متشتت کردن . دور کردن جمع از یکدیگر.
-
متفرق گردانیدن
لغتنامه دهخدا
متفرق گردانیدن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق گرداندن . پراکنده کردن : ... او را چون هباء در مهب صبا آواره و متفرق گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
متفرق گرداندن
لغتنامه دهخدا
متفرق گرداندن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق گردانیدن . متفرق کردن . پراکنده کردن : پس برودت ، اجزای آب را اندرحال جمود متفرق گرداند.(قراضه ٔ طبیعیات ص 92). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
متفرق گشتن
لغتنامه دهخدا
متفرق گشتن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) متفرق گردیدن . متفرق شدن : ...از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). از غلبه ٔ شوق جمیع اهل سنگر از مقر خود برآمده به صحرا و بیابان متفرق گشتند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 213).
-
متفرق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بعثرة , فرق