کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متعمق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متعمق
معنی
(مُ تَ عَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که به عمق چیزی رسیده ، ژرف اندیش ؛ ج . متعمقین .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متعمق
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که به عمق چیزی رسیده ، ژرف اندیش ؛ ج . متعمقین .
-
متعمق
لغتنامه دهخدا
متعمق . [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) دوراندیشنده در سخن و به مغ سخن رسنده . (آنندراج ). دوراندیش در سخن و به مغ سخن رسیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمق شود.
-
جستوجو در متن
-
ژرف اندیش
لغتنامه دهخدا
ژرف اندیش . [ ژَ اَ ] (نف مرکب )نعت فاعلی از ژرف اندیشیدن . متعمق . دقیق . ژرف بین .
-
ژرف نگر
لغتنامه دهخدا
ژرف نگر. [ ژَ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) متعمق . باریک بین : مجرب ، ژرف نگر؛ رازدار. (التفهیم ).
-
مغاندیش
لغتنامه دهخدا
مغاندیش . [ م َ اَ] (نف مرکب ) متعمق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ژرف اندیش . که به مغ سخن یا موضوع اندیشد : با همه فرزانگی و عقل مغاندیش بر خر مغ عاشقم که پیر و جوانم . سوزنی .و رجوع به مغ شود.
-
اصولی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اصول) [عربی. فارسی، مقابلِ اخباری] 'osuli ۱. پیرو اصول و قواعد.۲. متکی بر اصول و قواعد محکم.۳. عالمی که به علم اصول عمل میکند؛ عالم متعمق در اصول علوم.۴. عالمی که در اصول دین بحث میکند.۵. علمای اسلام که در امور شرعی به علم ا...
-
متطرف
لغتنامه دهخدا
متطرف . [ م ُ ت َ طَرْ رِ ] (ع ص ) ناقه که در اطراف چراگاه بچرد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتری که در اطراف چراگاه بچرد و با دیگر شتران نیامیزد. (ناظم الاطباء). || کسی که از علمی مقداری آموخته باشد، بدون اینکه در آن متخصص و متبح...
-
متقعر
لغتنامه دهخدا
متقعر. [ م ُ ت َ ق َع ْ ع ِ ] (ع ص ) آن که دور شود در سخن . (محمودبن عمر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعمق . (یادداشت ایضاً). || از اقصای دهن سخن گوینده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || چاه عمیق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
ژرف بین
لغتنامه دهخدا
ژرف بین . [ ژَ ] (نف مرکب ) متعمق . باریک بین . غوررس . عمیق . نافذالنظر. تیزچشم . تیزبین . ژرف اندیش . ژرف نگاه . ژرف نگر : چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گوئی تو ای فیلسوف اندر این . ابوشکور. یکی ژرف بین است شاه یمن که چون او نباشد به هر انجمن . فر...
-
ژرف یاب
لغتنامه دهخدا
ژرف یاب . [ ژَ ] (نف مرکب ) آنکه اندازه گیرد عمق چیزی را. || متعمق . دقیق .دقیق النظر. باریک بین . با فراست و بصیر : چراغ جهان یوسف ژرف یاب شتابید هم در زمان سوی آب . شمسی (یوسف و زلیخا).چنین داد جبریل فرخ جواب به پیغمبر تازی ژرف یاب . شمسی (یوسف و ز...
-
اصولی
لغتنامه دهخدا
اصولی . [ اُ ] (ص نسبی ) عالم متعمق در اصول علوم یا متمسک به اصول یا رونده بر مقتضای اصول . (از قطر المحیط). طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصول عمل میکنند. مقابل اخباری . (ناظم الاطباء). میان اصولیان و اخباریان کشمکشها و اختلافهایی ...