کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متعلقان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متعلقان
مترادف و متضاد
۱. وابستگان، خویشان، کسان، اقوام
۲. متعلقین، اقارب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متعلقان
واژگان مترادف و متضاد
۱. وابستگان، خویشان، کسان، اقوام ۲. متعلقین، اقارب
-
متعلقان
لغتنامه دهخدا
متعلقان . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (اِ) جمع متعلق . خویشاوندان . (ناظم الاطباء) : و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص 33). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین ص 30). دست تناول به ط...
-
جستوجو در متن
-
مرده و زنده
فرهنگ گنجواژه
کل متعلقان. () را جنباندن= فحاشی.
-
وابستگان
واژگان مترادف و متضاد
اتباع، اقربا، اقوام، خویشاوندان، متعلقان، نزدیکان، ≠ بیگانگان
-
اینجو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] 'inju ۱. در دورۀ ایلخانان مغول، زمین کشاورزی متعلق به دولت یا پادشاه.۲. هرکسی که خاص پادشاه و از متعلقان و منسوبان او باشد.
-
منسوبین
لغتنامه دهخدا
منسوبین . [ م َ ] (از ع ص ، اِ) آنهایی که دارای نسبت و علاقه و پیوستگی باشند و خویشاوندان و متعلقان . (ناظم الاطباء). بستگان . وابستگان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ره بسته
لغتنامه دهخدا
ره بسته . [ رَه ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که راهش بسته باشد. || متعلقان و وابستگان به راه . که وابسته به راه باشد : چو زین ره بستگان یابی رهایی بدانی خود که چونی وز کجایی .نظامی .
-
قبجور
لغتنامه دهخدا
قبجور. [ ق ُ ] (مغولی ، اِ) خراج مقرر دیوانی : زن و فرزند و متعلقان و لشکرهای خود بتمامت از این دره ها فرود آر تا شماره کنم و مال و قبجور را مقرر گردانم . (جامعالتواریخ رشیدی ).
-
باقی
لغتنامه دهخدا
باقی . (اِخ ) نام قاضیی در ولایت قائن . محمد مفید مستوفی آرد: در سنه ٔ ست و خمسین و تسعمائة (956 هَ . ق .) در پنج قریه از ولایت قائن زلزله ٔعظیم وقوع یافت چنانچه سه هزار کس در زیر خاک مانده براه عدم شتافتند. مشهور است مولانا باقی قاضی آن ولایت در علم...
-
اقاصی
لغتنامه دهخدا
اقاصی . [اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقصی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دورتران . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). در تداول ، آخرو منتهاالیه و جای دور. (ناظم الاطباء) : متعلقان او از حضرت در اقاصی و ادانی شرق و غرب ... (جهانگشای جوینی ). به قلعه ای در اقاصی ولا...
-
خاموشی گزیدن
لغتنامه دهخدا
خاموشی گزیدن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت را بر سخن گفتن ترجیح دادن : کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش . (گلستان...
-
واذشیر
لغتنامه دهخدا
واذشیر. (اِخ ) قلعه ای نزدیک کرمان . صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان نام آن را چنین آورده است : «خبر این حال متساقط زبان به زبان به کرمان رسید برادرش ملک ، قلعه واذشیر را در دفع حصنی حصین و سدی مکین دید با جمله متعلقان و خاصگیان رخت و اسباب مایحتاج بکلی بد...
-
مراسله
لغتنامه دهخدا
مراسله . [ م ُ س َ / س ِ ل َ / ل ِ ] (از ع اِمص ) مراسلة. نامه و پیغام رد و بدل کردن . رجوع به مراسلة شود. || (اِ) نامه . (لغات فرهنگستان ). مکتوب . نوشته . نامه و پیغامی که به کسی فرستند. ج ، مراسلات .- مراسله داشتن ؛ مکاتبه داشتن . با هم نامه و پی...
-
ارومیه
لغتنامه دهخدا
ارومیه . [ اُ می ی َ ] (اِخ ) ارمیة. ارومی . شهری بمغرب دریاچه ٔ ارومیه و نسبت بدان اُرمَوی باشد. رجوع به ارمیه شود: آزادخان ... بعضی از بلاد آذربایجان هم در تحت تصرف آورده کوچ و متعلقان خود را بامتوسلان فتحعلی خان و شهبازخان در قلعه ٔ ارومیه که از ق...