کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متعثر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متعثر
/mota'asser/
معنی
ویژگی کسی که پایش بلغزد و در حال زمین خوردن است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متعثر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mota'asser ویژگی کسی که پایش بلغزد و در حال زمین خوردن است.
-
متعثر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) لغزنده ، لغزش یابنده .
-
متعثر
لغتنامه دهخدا
متعثر. [ م ُ ت َ ع َث ْ ث ِ ] (ع ص ) زبان که در سخن شکوخد و شکوخیده زبان . (آنندراج ). زبان گرفته و با لکنت زبان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لغزنده و لغزش یابنده : به دست بوس رسیده از بار وقار حضرت متأثر و در اذیال دهشت متع...
-
واژههای همآوا
-
متاثر
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسرده، اندوهگین، پریشان، غمگین، متالم، مغموم، ملول ۲. اثرپذیر ۳. تحتتاثیر
-
متعسر
واژگان مترادف و متضاد
دشوار، سخت، صعب، مشکل ≠ سهل، میسر
-
متاثر
فرهنگ واژههای سره
دل آزرده
-
متاثر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَٲَثّر] mote(a)'asser ۱. اثرپذیرنده.۲. اندوهگین؛ آزردهخاطر.
-
متعسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mota'asser دشوار؛ سخت؛ مشکل.
-
متأثر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ءَ ثِّ) [ ع . ] (اِفا.) اندوهگین ، متألم .
-
متعسر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت ، دشوار.
-
متآصر
لغتنامه دهخدا
متآصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) همسایه ؛ و «حی متآصرون » ای متجاورون . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) و المتآصرون من الحی ، المتجاورون . (تاج العروس ج 2 ص 15).
-
متعسر
لغتنامه دهخدا
متعسر. [ م ُ ت َ ع َ س س ِ ] (ع ص ) دشوار. (آنندراج ). سخت و دشوار و مشکل . (ناظم الاطباء).- متعسرالحصول ؛ کاری که حصول آن سخت و دشوار باشد. (ناظم الاطباء).- متعسرالمرور ؛ جایی که عبور از آن سخت و مشکل باشد. (ناظم الاطباء).|| محال . (ناظم الاطباء) (...
-
متعصر
لغتنامه دهخدا
متعصر. [ م ُ ت َ ع َص ْ ص ِ ] (ع ص ) فشارده شونده و فشرده . (آنندراج ). فشرده شده . || پناه گرفته به کسی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصر شود.
-
متاثر
واژهنامه آزاد
تحت تاثیر واقع شده