کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متعارفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متعارفی
معنی
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به متعارف ، مربوط به متعارف : ؛اصول ~قضایایی هستند که به نفسه معلومند و اثبات آن ها احتیاج به قضیة دیگر ندارد.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. معمولی، عادی ≠ غیرعادی، نامعمول
۲. اعشاری، دهدهی ≠ کسری
دیکشنری
bread-and-butter, natural
-
جستوجوی دقیق
-
متعارفی
واژگان مترادف و متضاد
۱. معمولی، عادی ≠ غیرعادی، نامعمول ۲. اعشاری، دهدهی ≠ کسری
-
متعارفی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به متعارف ، مربوط به متعارف : ؛اصول ~قضایایی هستند که به نفسه معلومند و اثبات آن ها احتیاج به قضیة دیگر ندارد.
-
متعارفی
لغتنامه دهخدا
متعارفی . [ م ُ ت َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به متعارف .- اصول متعارفی ؛ در منطق و ریاضی قضایایی هستند که بنفسه معلوم اند و اثبات آنها احتیاج به قضیه ٔ دیگر ندارد. و به عبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول به ثبوت آنها حکم می کند. (از فرهنگ فارسی معین ).
-
متعارفی
دیکشنری فارسی به عربی
ارض مشاعة
-
واژههای مشابه
-
تبدیل بکسر متعارفی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
کسر
-
جستوجو در متن
-
canonical
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کانونیک، استاندارد، شرعی، متعارفی، قانونی
-
کارامل
لغتنامه دهخدا
کارامل . [م ِ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند متعارفی به دست می آید. (گیاه شناسی ثابتی ص 118). قند سوخته .
-
standard
دیکشنری انگلیسی به فارسی
استاندارد، معیار، الگو، قالب، شعار، نمونه قبول شده، علم، نشان، پرچم، متعارف، مرسوم، متعارفی، همگون، قانونی
-
fraction
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کسر، شکستگی، ذره، شکاف، برخه، ترک خوردگی، بخش قسمت، تبدیل بکسر متعارفی کردن، شکستن، بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
-
ارض مشاعة
دیکشنری عربی به فارسی
عمومي , معمولي , متعارفي , عادي , مشترک , پيش پاافتاده , پست , عوامانه , مردم عوام , مشارکت کردن , مشاع بودن , مشترکا استفاده کردن
-
common
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشترک، متداول، عام، معمولی، عمومی، عادی، مرسوم، عرفی، اشتراکی، عوام، متعارفی، مشاع، عوامانه، پیش پا افتاده، روستایی
-
commonest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رایج ترین، مشترک، متداول، عام، معمولی، عمومی، عادی، مرسوم، عرفی، اشتراکی، عوام، متعارفی، مشاع، عوامانه، پیش پا افتاده، روستایی
-
کسر
دیکشنری عربی به فارسی
شکستني , شکست , شکستن , شکستگي , ترک خوردگي , شکاف , برخه , کسر (کسور) , بخش قسمت , تبديل بکسر متعارفي کردن , بقسمتهاي کوچک تقسيم کردن , انکسار , ترک , شکافتن , گسيختن , شکستگي(استخوان)