کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متظلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متظلم
/motazallem/
معنی
کسی که از دیگری شکایت کند؛ دادخواه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دادخواه، شاکی، عارض، متشکی، ستمدیده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متظلم
واژگان مترادف و متضاد
دادخواه، شاکی، عارض، متشکی، ستمدیده
-
متظلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motazallem کسی که از دیگری شکایت کند؛ دادخواه.
-
متظلم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ظَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) دادخواه ، شکایت کننده .
-
متظلم
لغتنامه دهخدا
متظلم . [ م ُ ت َ ظَل ْ ل ِ ] (ع ص ) دادخواه . (غیاث ). دادخواهنده . (آنندراج ). شکایت کننده از ظلم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دادخواه و شکایت کننده از ظلم و ستم و درخواست نماینده رفع ظلم و ستم را. (ناظم الاطباء) : فرمود تا...
-
واژههای مشابه
-
متظلم شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) درخواست رفع ظلم و ستم نمودن .
-
جستوجو در متن
-
گریان و دادخواه
فرهنگ گنجواژه
متظلم.
-
دادخواه
واژگان مترادف و متضاد
۱. عارض، متظلم ۲. مظلوم
-
شاکی
واژگان مترادف و متضاد
شکایتمند، عارض، گلایهمند، گلهمند، متظلم، معترض
-
عارض
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، صورت، گونه ۲. اتفاق، حادثه ۳. دادخواه، شاکی، شکواگر، متظلم
-
عارض شدن
لغتنامه دهخدا
عارض شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکایت کردن . متظلم شدن . دادخواهی کردن . قصه به قاضی برداشتن . رفع دعوی کردن به حاکم . || روی دادن . رخ دادن . پدید شدن .
-
عارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'ārez ۱. عرضکننده؛ عریضهدهنده؛ شاکی.۲. (اسم) رویداد؛ پیشامد؛ حادثه.۳. (صفت) (فلسفه) ویژگی آنچه پیدا میشود و میگذرد و ثابت نیست.۴. (اسم) [قدیمی] فرماندهِ لشکر.۵. (اسم) [قدیمی] رخسار؛ چهره؛ روی.〈 عارض شدن: (مصدر لازم)۱. ر...
-
متشکی
لغتنامه دهخدا
متشکی . [ م ُ ت َ ش َک ْ کی ] (ع ص ) گله کننده . (آنندراج ). گله و شکایت کننده . ناله کننده و زاری کننده . متظلم و دادخواه و مظلوم و آزرده . (ناظم الاطباء) : و سید عالم (ص ) از دست ایشان همچنان متشکی بوده است و نالان که علی (ع ) از دست رافضیان . (کتا...
-
دعوی دار
لغتنامه دهخدا
دعوی دار. [ دَع ْ ] (نف مرکب ) دعوی دارنده . آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده . (ناظم الاطباء). مدعی . (فرهنگ فارسی معین ). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وگر جوابش گویند شاد باشم سخت کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار. (از جامع الحکمتین ص 311).کجا جم...