کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متصوفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متصوفه
/mote(a)savvefe/
معنی
متصوفان؛ گروه صوفیان؛ اهل تصوف.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. صوفیان، درویشان، اهل تصوف
۲. صوفیه
۳. متصوف ≠ متشرعه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متصوفه
واژگان مترادف و متضاد
۱. صوفیان، درویشان، اهل تصوف ۲. صوفیه ۳. متصوف ≠ متشرعه
-
متصوفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: متَصوّفَة] mote(a)savvefe متصوفان؛ گروه صوفیان؛ اهل تصوف.
-
متصوفه
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ صَ وِّ فِ) [ ع . متصوفة ] (اِ.) گروه متصوفان .
-
متصوفه
لغتنامه دهخدا
متصوفه . [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ف َ ] (ع ص ، اِ) گروه صوفی . (ناظم الاطباء). گروه متصوفیان . کسانی که خود را صوفی نمایند. متظاهر به تصوف و صوفی نما. طالبان حق دوطایفه اند: متصوفه و ملامیه . متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و به بعضی...
-
جستوجو در متن
-
الهامیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: الهامیَّة] 'elhāmiy[y]e فرقهای از متصوفه که در پارهای عقاید با قرامطه توافق دارند و از قرائت قرآن و آموختن آن اعراض کنند.
-
شطاریة
لغتنامه دهخدا
شطاریة. [ ش َ ی َ ] (اِخ ) شطاریه . فرقه ای از متصوفه . (یادداشت مؤلف ).
-
باجریقیه
لغتنامه دهخدا
باجریقیه . [ قی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از متصوفه منسوب به باجریقی . رجوع به باجریقی شود.
-
quietism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
quietism، سکوت، تسلیم، ارامش گرایی، فرقه متصوفه اهل سکوت
-
علوی
لغتنامه دهخدا
علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن زین بن علوی بن احمد. از متصوفه ٔ حضرموت . رجوع به علوی حبشی شود.
-
صوفیه
فرهنگ نامها
(تلفظ: sufiy(y)e) (عربی) (در تصوف) پیروان طریقه و مسلک تصوف ، اهل تصوف ، متصوفه ؛ پایتخت بلغارستان .
-
ابراهیم اطروش
لغتنامه دهخدا
ابراهیم اطروش . [ اِ م ِ اُ ] (اِخ ) نام یکی از بزرگان طریقت متصوفه ، معاصر ابراهیم خَوّاص در قرن سوم هجری .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی (شیخ خواجه ...)، از متصوفه ٔعهد صفویه . رجوع به علی (ابن صدرالدین موسی ) شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نوری ، مکنی به ابوالحسن . پیشرو فرقه ٔ نوریان از فرق متصوفه . (کشف المحجوب هجویری ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) السبتی . در مراکش رئیس متصوفه بوده . او راست : زایرجة ابی العباس الخزرجی .