کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متصلف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متصلف
/motasallef/
معنی
ویژگی آنکه حرفهای گزاف میزند؛ لافزن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. لافزن، گزافهگو، خودستا
۲. چاپلوس، چربزبان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
متصلف
واژگان مترادف و متضاد
۱. لافزن، گزافهگو، خودستا ۲. چاپلوس، چربزبان
-
متصلف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motasallef ویژگی آنکه حرفهای گزاف میزند؛ لافزن.
-
متصلف
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ صَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) چاپلوسی کننده ؛ چاپلوس ؛ ج . متصلفین .
-
متصلف
لغتنامه دهخدا
متصلف .[ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رجل متصلف ؛ مرد لافی . (منتهی الارب ). چاپلوسی کننده و لاف زنی نماینده . (آنندراج ). تملق کننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلف شود.
-
واژههای همآوا
-
متسلف
لغتنامه دهخدا
متسلف . [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] (ع ص )وام گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). وام دار. (ناظم الاطباء) || بها پیشی گیرنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلف شود. || استعارت کننده . (ناظم...
-
جستوجو در متن
-
صلف
واژگان مترادف و متضاد
۱. تکبر، خودپسندی، خودخواهی ۲. لافزن، لافی، متصلف ≠ تواضع، غیرخواهی
-
چاپلوس
واژگان مترادف و متضاد
چربزبان، خوشامدگو، زبانبهمزد، سالوس، ظاهرنما، کاسهلیس، متملق، مداهن، مداهنهگر، خایهمال، متصلف، کرنشگر، مجیزگو
-
پرلاف
لغتنامه دهخدا
پرلاف . [ پ ُ ] (ص مرکب ) لاف زن . که لاف بسیار زند. صَلِف . لافی . (منتهی الارب ). مُتَصَلِّف .
-
لافی
لغتنامه دهخدا
لافی . (ص نسبی ) لافزن . که گوید و نکند. که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد. صَلف . متصلّف . مطرمذ. طرماذ. طرمذار : آمد اندر انجمن آن طفل خردآبروی مرد لافی را ببرد. مولوی .از سر و رو تابد ای لافی غمت . مولوی .لعماظ؛ مرد لافی . طرماذ؛ مرد لافی . رجل مُت...
-
لاف زن
لغتنامه دهخدا
لاف زن . [ زَ] (نف مرکب ) خودستا. خودنما. صلف . متصلف تأه . جعظری . تیاه . تیهان . صلاّف ، جعظار؛ کوتاه درشت لاف زن . جعظارة؛ کوتاه سطبر لاف زن کم عقل . تیار؛ مرد متکبر شوریده عقل لاف زن . (منتهی الارب ).