کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متصل
/mottasel/
معنی
۱. پیوسته.
۲. ق (قید) [عامیانه] بههمپیوسته؛ پیدرپی.
۳. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که به وصل رسیده؛ واصل.
۴. (اسم، صفت) [قدیمی] خویشاوند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل
۲. پیدرپی،
برابر فارسی
پیوسته، چسبیده
دیکشنری
adjoining, conjoint, connected, contiguous, immediate
-
جستوجوی دقیق
-
متصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل ۲. پیدرپی،
-
متصل
فرهنگ واژههای سره
پیوسته، چسبیده
-
متصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mottasel ۱. پیوسته.۲. ق (قید) [عامیانه] بههمپیوسته؛ پیدرپی.۳. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که به وصل رسیده؛ واصل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] خویشاوند.
-
متصل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَّ ص ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته ، نزدیک به هم .
-
متصل
لغتنامه دهخدا
متصل . [ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ع ص ) رسنده و پیوسته شونده بی جدا شدگی . (آنندراج ). پیوسته و پیوسته شده و پیوندشده ٔ بی جدائی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : ملک او به ملک ایشان متصل بود. (مجمل التواریخ و القصص ، از فرهنگ فارسی معی...
-
متصل
دیکشنری عربی به فارسی
پيوسته , روان , خط شکسته
-
متصل
دیکشنری فارسی به عربی
مفصل
-
متصل
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: behamčasbuwa طاری: motasel طامه ای: bohomčasbâyi طرقی: etesâl /behamčasbâyi کشه ای: be yâ vaslan نطنزی: vasl
-
واژههای مشابه
-
کم متصل
لغتنامه دهخدا
کم متصل . [ ک َم ْ م ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کَم ّ (اصطلاح منطق ) شود.
-
legato (it.) 2
متصل 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] شیوهای در اجرای دو یا چند نغمۀ متوالی که در آن نغمات بهصورت پیوسته و بدون انقطاع شنیده شوند
-
متصل 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ← اجرای متصل
-
متصل کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن ۲. چسباندن، پیوند دادن
-
متصل کردن
فرهنگ واژههای سره
چسباندن
-
legato (it.) 1
اجرای متصل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] شیوهای در اجرای دو یا چند نغمۀ متوالی که در آن نغمات بهصورت پیوسته و بدون انقطاع شنیده میشوند متـ . متصل 2