کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متشنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
متشنج
/mote(a)šannej/
معنی
۱. دارای تشنج؛ لرزان.
۲. دارای هرجومرج و آشوب؛ ناآرام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آشوبزده، بحرانی، پرتلاطم، تشنجزا، تشنجوار، متلاطم
۲. لرزان، لرزنده ≠ آرام
دیکشنری
shaky
-
جستوجوی دقیق
-
متشنج
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشوبزده، بحرانی، پرتلاطم، تشنجزا، تشنجوار، متلاطم ۲. لرزان، لرزنده ≠ آرام
-
متشنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَشنّج] mote(a)šannej ۱. دارای تشنج؛ لرزان.۲. دارای هرجومرج و آشوب؛ ناآرام.
-
متشنج
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ شَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) لرزان ، لرزنده ، دارای تشنج .
-
متشنج
لغتنامه دهخدا
متشنج . [ م ُ ت َ ش َن ْ ن ِ ] (ع ص ) پوست درکشیده و ترنجیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بانورد. چین خورده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عضو درکشیده و متقلص شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشنج...
-
متشنج
دیکشنری فارسی به عربی
عصبي
-
واژههای مشابه
-
متشنج شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. به همخوردن، شلوغ شدن، آشفته شدن، بینظم شدن ۲. بحرانی شدن، آشوبزده شدن، بحرانزدهشدن ۳. لرزه گرفتن، دچار تشنج شدن، لرزشگرفتن
-
متشنج کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. به هم زدن، آشفته کردن، بینظم کردن ۲. بهآشوب کشاندن، متلاطم کردن، بحرانی کردن
-
متشنج كرد
دیکشنری فارسی به عربی
استفزّ
-
جستوجو در متن
-
چار و چنگول
فرهنگ گنجواژه
متشنج،چلاق.چار وچنگک.
-
بحرانزده
واژگان مترادف و متضاد
آشوبزده، بحرانی، تنشآلود، متشنج، متلاطم، ناآرام ≠ آرام
-
nervous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصبی، عصبانی، متشنج، دست پاچه، عصبی مربوط به اعصاب
-
بحرانی
واژگان مترادف و متضاد
آشوبزده، بحرانزده، پرآشوب، تشنجآلود، پرتنش، تنشآلود، خطرناک، غیرعادی، متشنج، متلاطم، وخیم ≠ آرام
-
قفارش
لغتنامه دهخدا
قفارش . [ ق َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَنْفَرِش به معنی پیرزن کهنسال متشنج . (اقرب الموارد).